۱۳۹۰ شهریور ۳, پنجشنبه

میم هستم یک مسافر، آن هم در منزل.

<div style="direction:rtl;text-align:right">میم هستم یک مسافر، آن هم در منزل.</div>:
من پدر و مادر خوبی دارم و خیلی به فکر من هستن. فکر می کنند من معتاد شدم. چون شبها دیر به منزل رجوع می کنم. مادرم شک داره که من معتاد شده ام یا یک زن صیغه ای اطراف محل تحصیلم دارم. در طول روز احساس می کنم خیلی به این مساله فکر می کنه ولی هنوز به نتیجه ای نرسیده.

گاهی تلویزیون این معتاد های به کراک و شیشه رو نشون می ده. اون ساعت ها که این ها رو نشون می ده من خونه نیستم. وقتی ره منزل پیش میگیرم و به خونه میام میبینم همه بیدار موندن منتظر من هستند. پدرم من رو می شونه و نصیحت می کنه از دوستان نا اهل گرفته تا انواع مواد مخدر جدید رو برام توضیح می ده. من هم سرا پا گوش هستم. و متوجه می شم که باز تلویزیون از این برنامه های ضد مواد مخدر و این جور حرف ها گذاشته. به این طریق نه توسط دوستان نا اهل بلکه با سخنان پدرم که اطلاعات خود را از تلویزیون گرفته با مواد مخدر جدید همیشه آشنا می شم.

اما جدیدا احساس می کنم معتاد شده ام . ساختمان ما دو واحدی است در دو طبقه. یک واحد دست من است یک واحد دست دیگر اعضای خانواده که آنها در کنار هم زندگی خوش و خرمی دارند. و اگر من یعنی انگل زندگیشان به دنیا نمی آمدم قطعا نمونه یک خانواده محترم می شدند که می توانستند به عنوان یک خانواده نمونه با تلویزیون مصاحبه کنند.

پشت واحدی که من در آن زندگی می کنم حیاط همسایه ما هست. همسایه ای که به غیر از مادر خانواده همه شان معتاد هستن . توی حیاطشان هر شب بساط دارند . نمی دونم چی خانوادگی مصرف می کنند اما بوی خوبی داره . چون هر شب کولر واحد من که درست بالای حیاط اونها قرار داره. مقداری خوبی از بوی مواد اونها رو با داخل واحد من هدایت می کنه. هر شب انقدر بیدار می مونم تا برنامه شب اینها شروع بشه. پدرم خبر نداره که تو خونه خودش من معتاد شدم اونهم بدون اینکه هزینه ای پرداخت کنم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...