۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه

درد دل3

خیلی وقته که از خونه بیرون نمیرم. بعد از این مشکل ماهی یکی دو بار بیرون نمی رم. مخصوصن تابستونا که هزار مشکل دیگه هم برام ایجاد میشه. اما امروز رفتم بیرون و کلی خرید هم کردم. گرچه وقتی رسیدم خونه هیچی ازم نمونده بود. من هم مثل همه خوشم میاد برم بگردم. خوشم میاد خرید کنم و با خرید درمانی مشکلاتم رو فراموش کنم. اما....
مشکل بزرگیه که هروقت میری بیرون احساس می کنی امنیت نداری. نگاه ها هرزه و کثیفه . سرت پایینه و راه خودت رو میری اما از لمس نگاه ها چندشت میشه. از این که یه آدم به ظاهر مذهبی روبروی تو از فاصله ی چند متری با اخم و عصبانیت بهت زل زده و وقتی به نزدیکیت میرسه با دهن هرزه و لحنی هرزه تر بهت میگه: خوردنی!
یا از مرتیکه ی لجنی که از پشت سرت با عجله میاد جلو و تا پایان پله های برقی بهت زل می زنه و زمانی که میبینه اخمهای تو باز نمیشه با حالتی حق به جانب و مذهبی نما سرش رو تکون میده که یعنی : عجب دوره زمونه ای شده!! یا وارد مغازه ای میشی و احمقی که تا دیروز مثل آدم داشت رفتار می کرد معلوم نیست چی کوفت کرده رفتارش عوض شده و جوری رفتار می کنه که آدم چندشش میشه. برای خرید شلوار رفتی و اون کثافت جدید ترین شورت هایی که براش اومده به تو نشون میده.
حالم داره بهم می خوره. من نه وضعیت جسمی خوبی دارم و نه حوصله ی این کثافت کاری ها برام مونده. دوست دارم خوب بپوشم و ظاهر تمیز و مرتبی داشته باشم . لباسی زشت و ناجور نمی پوشم گرچه اگر هم کسی بپوشد آن را حق یک خانم می دانم. اما با تمام رعایت هایی که می کنم و با وجود این که خیلی کم از خانه بیرون می روم این گونه مسائل برایم زیاد اتفاق می افتد. مصیبت آن جاست که آن الاغی که مثلن نام گشت ارشاد را برخود نهاده و جلوی ماشین ایستاده تا مواظب باشد خانمی از بهشت راه کج نکند و به جهنم نرود. چنان با آبی آویزان از لب و لوچه با خانمها حرف می زند و با نگاه و ایما اشاره به آدم آویزان میشود که دلت میخواهد با کوله پشتیت به دهانش بکوبی .
نمی دانم چه باید کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...