۱۳۹۲ بهمن ۱۴, دوشنبه

كروبى

خبر كوتاه بود، كروبى به خانه اش بازگشت تا به مدت نامعلومى حصر در خانه ى خودش را تجربه كند. هميشه نام كروبى براى من يادآورِ ١٣ آبانِ ١٣٨٨ است ذهنم پرت ميشود به ٨٨ و بغض گلويم را ميفشارد، صورتم نم زده از اشك و روحم...
ميدان هفت تير بوديم، از همان لحظات آغازين به سوى مان يورش آوردند و با باتوم و گاز اشك آور سعى مى كردند متفرق شويم، شدت گاز اشك آور حال بعضى را بد كرده بود و در كنار و گوشه ى پياده رو افتاده بودند، ما نزديك بهارشيراز بوديم كه چند نفر از بچه ها با شادى فرياد زدند: كروبى، كروبى اومد
لبخند بر چهره ها نشست، خيلى از ما شادمانه به سمت ماشين كروبى ميدويدند مثل كودكى كه مأمن و پناهى يافته باشد ميدويديم و فرياد شادمانه ى كروبى كروبى هفت تير را پر كرد. مردى كنارم بود كه با شادى ميگفت: ديدى؟ كروبى ما رو تنها نذاشت.
 آن روز اشك من از شادى و اميد بود اما امروز بغضى گلويم را ميفشارد و با خودم ميگويم: ديدى؟ ما كروبى رو تنها گذاشتيم

۱۳۹۲ بهمن ۱۳, یکشنبه

اين زندگى

تو
دو روز با من مى مونى و بعد منو با اعصاب داغون ميذارى ميرى
مامان
جملات و كلمات رو تكرار و تكرار مى كنه تا درونم نعره اى جون مى گيره
نسرين
اونقدر با حرفاى بى احساس به روح همه چنگ ميزنه كه دو رود باريك بر صورتم شكل مى گيره
جامعه
منو فرارى مى كنه چندان كه دوست دارم در گوشه ى يه آسايشگاه روانى معتكف بشم  جايى كه سكوت باشه و سكوت تا لحظه اى كه مرگم برسه و راحت بشم

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...