۱۳۹۵ خرداد ۲۸, جمعه

دلم گرفت

«سالهاست که دو کفه ی ترازوی مان تعادل ندارند، آرزوهای مان با جامعه هیچ نسبتی نداشت»


دست بانوی سبز شکسته، دو روز پیش 25 خرداد بود، تاج زاده آزاد شد، بهاره چند روزی به مرخصی آمد، آتنا به زندان برگشت... و من هنوز دلم می خواهد بهار بیاید. و من هنوز در حسرت بارانم. و من شوق پرواز دارم.

۱۳۹۵ خرداد ۱۶, یکشنبه

و من در جامعه ای فرومایه دست و پا می زنم

ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻓﻘﺮ ﺗﻦ ﺩﻫﺪ
ﺩﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﻭ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺳﺘﻢ ﮐﻨﺪ
ﻓﺮﻭﻣﺎﯾﻪ ﺍﻧﺪ...

ﻣﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﯼ، ﺑﺪﻭﻥ ﺭﻫﺒﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ...
ﺩﯾﻨﯽ، ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺤﻤﯿﻞ...
ﻭ ﮐﺸﻮﺭﯼ، ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺮﺯ...

ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻢ!!!
ﻭ ﺑه همین ﺧﺎﻃﺮ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﯿﻨﻮﺍﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ

مقدمه ی بینوایان

ویکتور هوگو

کانال شهرکتاب

۱۳۹۵ خرداد ۱۵, شنبه

او هم رفت

 «پدر نذر کرده بود اگر محمدعلی از فریزر ببرد شیرینی میدهد. محمد علی برد و همه در کوچه و خیابان به هم تبریک می گفتند.»

این که تیمی را تیم خودت بدانی بسیار معمول است اما این که کسی را جزو خانواده جزو شهر و میهن خودت بدانی و روی برد و باختش این همه تعصب داشته باشی غیرمعمول است اما ملت ایران زمانی محمدعلی کلی را مثل عزیزان خودشان  دوست داشتند مثل تختی. من آن زمانها نبودم اما پدر همیشه او را دوست داشت. هنوز از دیدن فیلم هایش خوشحال میشد و با همان تعصب قدیمی به فیلم ها نگاه میکرد و محمدعلی را تشویق میکرد.
حالا محمدعلی رفته همان طور که پدر رفت. 


۱۳۹۵ خرداد ۱۴, جمعه

اسلام واقعی، خمینی واقعی، ایران واقعی...

از همان سال های ابتدایی اسلام شروع شد. هنگامی که مهاجران ، انصار را مسلمان واقعی نمی دانستند و برعکس. از همان وفات پیامبر که عده ای ابوبکر را خلیفه میدانستند و عده ای خود را. و از ابتدای انقلاب که اعراب ما را مسلمان نمیدانستند و برعکس.
در ایران از همان ابتدای انقلاب که عده ای به نام اسلام تیغ میکشیدند و می زدند و بقیه اسلام واقعی را این نمیدانستند. پس از فوت خمینی هم اسلام واقعی متفاوت شد هم خمینی واقعی: راه امام این نبود یا حرف امام آن نبود. خمینی این را نمیخواست یا...
تا سال 88 که بسیاری از مسائل آشکار شد و جامعه با چهره بی پرده ی حکومت اسلامی مواجه شد. شاید از آن زمان بود که بسیاری از کسانی که اعتقاد راسخی به اسلام، خمینی و حکومت اسلامی داشتند در اعتقاد خود متزلزل شدند. عده ای به کل آن را انکار کردند و عده ای دیگر در صدد توجیه آن برآمدند.
حال در صدر مسئولان نظام و حتا در نوادگان خمینی نیز این توجیه و توضیح مشاهده میشود و حتا تا جایی که در این روزها دو نوه ی خمینی در دو برنامه ی مختلف دو چهره ی متفاوت از خمینی را به نمایش می گذارند. خمینیِ سید حسن با خمینیِ برادرش علی متفاوت است اما هردو یک خمینی هستند.
سیدحسن خمینی پدربزرگ داخل خانه را به تصویر میکشد. پدربزرگی که خشونت های خارج از خانه را پشت در گذاشته و وارد خانه شده است. پدربزرگی که بین فرزندانش با محبت است گرچه حرفی از فرزندان سید مصطفا نمی زند. اما مهربان است و مهربانی را دوست دارد. این همان تصویری است که فرزندان داماد خمینی، آقای اشراقی هم بر آن اصرار دارند اما علی خمینی تصویر اجتماعی پدربزرگش را به تصویر می کشد: تصویر مردی که به خاطر مصالح جامعه!!! در سالهای شصت اعدام می کند و تمامی کسانی که اعدام شده اند مستحق اعدام می داند و در صورت اعدام نکردن امنیت جامعه را به خطر می انداختند.


اسلام  واقعی کدام است؟ خمینی واقعی کدام تصویر است؟ و ایران واقعی کجاست؟؟؟

۱۳۹۵ خرداد ۱۳, پنجشنبه

دیوانه بودم و هستم



فکر می کنم دیوانه بودم ،
با صورت نتراشیده ،
زیر پیرهنی پر از سوراخ سیگار ،
تنها آرزویم این بود که
بیشتر از یک بطری روی میزم آشپزخانه ام باشد.

من به درد دنیا نمی خوردم و دنیا به درد من نمی خورد
و من چند نفر مثل خودم پیدا کرده بودم
و بیشترشان هم زن بودند ، زنانی که هیچ مردی حاضر نمی شد در یک اتاق باهاشان تنها بماند

ولی من عاشقشان بودم
به من الهام می دادند ، به خودم می نازیدم
فحش می دادم و با لباس زیر در خانه می گشتم
و به­شان می گفتم چه آدم بزرگی هستم.
ولی فقط خودم باور داشتم.

آنها هم فقط داد می زدند:
خفه شو بابا ، یه کم دیگه عرق بریز !
آن زنان جهنمی ، آن زنان همپاله گی ام در جهنم ...

"چارلز بوکوفسکی"

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...