۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

جنگی که ما دیدیم


جنگ بود و تهران
من کودک بودم و نوشین چند سالی بزرگ تر از من. کنار دیوار ایستاده بودیم. صدای ضدهوایی ها به همان اندازه ای دل ما را می لرزاند که صدای موشک ها. مامان و پدر و حسین جبهه بودند .
قلبمان می لرزید اما نباید کسی بفهمد که ما ترسیده ایم. هنوز هر صدای بلندی مرا می ترساند حتا صدای آتش بازی نیمه ی شعبان
جنگ بود و سوسنگرد
وقتی آمدند تصور بر این بود که عرب آمده تا عرب را نجات دهد اما....
آمدند و سوسنگرد را غارت کردند. مال و جان سهل بود دختران را به غنیمت گرفتند و برخی را سر بریدند هنوز بسیاری از دختران مناطق جنگی خاطرات آن روزها را با اشک  تعریف می کنند
جنگ بود و دزفول
صبح شهر بمباران شده بود و شب در بیمارستان غلغله ای بود از مجروحین آن روز و روزهای دیگر. باز هم آژیر قرمز زدند ولی دیگر آژیرها ثانیه ای شده بود. همه می دانستند که هر هواپیمایی که رد شود اگر در آن لحظه بمباران نکند در برگشت بمباران خواهد کرد.
در بخش کودکان صدای قلب چند کودک بلند بود. صبح زیر بمباران متولد شده بودند و ناراحتی قلبی تا پایان عمر همراهشان خواهد بود.
جنگ بود و اهواز
چایخانه ی اهواز به رختشور خانه تبدیل شده بود. زنان در آنجا لباس رزمندگان را می شستند. بیشترشان مادران و همسران رزمندگانی بودند که خوش نداشتند فرزندانشان بجنگند و آنان راحت بنشینند. لباس ها با دست شسته می شدند!! و برخی از لباس ها متعلق به شهدا و مجروحین بودند. لباس هایی که گاه آلوده به بمب های شیمیایی بودند و بسیاری از این زنان را مبتلا کردند.
جنگ بود و سردشت
از کودک 5 ساله تا مردان 70 ساله شیمیایی شدند و دبستان ها آماج موشک قرار گرفتند. شهر تخریب شد و هنوز هزاران زن و مرد سردشتی جانباز شیمیایی است
جنگ بود و عملیات کربلای 4 و 5
دستور بود و باید عملیات صورت میگرفت. با تمام کمی ها و کاستی ها. عملیات شد اما.....
کربلای 4 قتلگاه بچه ها بود و تعداد زیاد کشته ها و اسرا از حد خارج
جنگ بود وحلبچه، اروند ، شلمچه، قصر شیرین، و ........دوکوهه
دوکوهه بود و قطع نامه پذیرفته شده بود که بالاخره رئیس جمهور وقت آمد. شروع به صحبت کرد اما همه صلوات فرستادند. هرچه خواست بگوید کسی گوش نداد همه صلوات می فرستادند و شماتتش می کردند. گفت حق دارید من با جبهه قهر کرده بودم. همه صلوات فرستادند. گفت اشتباه کردم
اما اشتباه نبود. غرور بود و نخوت که چرا خمینی او را جانشین فرمانده کل قوا نکرده و هاشمی را بر او ترجیح داده. جنگ بود بدون رئیس جمهور ......



۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه

نگاه کثیف تو

از خنده های تو
با آن محاسن جوگندمیت
چندشم می شود
از نگاه هوس باز تو
با آن لباس نظامیت
بدنم می لرزد
ترجیح می دهم
مثل دو سال پیش
قمه را از پشت کاور درآوری و
با قدرت هرچه تمام تر به سرم بکوبی
اما
آن نگاه هوس بازت را
از روی اندامم برداری

من و خودم 4

می دونم
موجود سخت و بداخلاقی شدم
اما حق بده
همیشه به خاطر عقایدم از زندگی بازموندم
حق بده به من دل دردمندم
می دونم اذیت شدی
اما می دونی من سرسخت تر از این حرفها هستم
مگه محیط مجازی
یا حتا محیط غیر مجازی چیه که به خاطرش کوتاه بیام
تو هم تحمل کن
چیزی به پایان نمونده

چشم در چشم


مامور صورتش را جلو آورد
چندان که فاصله ی صورتش با صورت من کمتر از 5 انگشت بود
خندید
چشمانش را به چشمانم دوخت
و من سفر کردم
رفتم به دو سال پیش
مرد صورتش را پوشانده بود
فاصله ی صورتش با صورت من کمتر از 5 انگشت بود
چشم در چشم
نباید کم میاوردم
چشم دوخته بود به چشمانم
و من زیر ضربات زنجیر
کم نیاوردم
مستقیم در چشمانش نگاه کردم
کم آورد
با کابل به بازویم زد و رفت
باز آمدم
مرد به صورتم نگاه می کرد
من رو گرداندم و با سرعت فرار کردم
اما مجال ندادند
اما مجال نبود

تداعی


تعجب کردم
خیلی اتفاقا برام افتاده بود
اما انقدر داغونم نکرده بود
تا الان که فهمیدم
تاحالا شده اتفاقی برات بیفته و نفهمی چرا انقدر ناراحت شدی ؟
تازه می فهمی که این تداعی معانی بوده و نه چیزی بیشتر 

من و خودم 3

گاهی تلنگری لازمه تا بفهمی با کی هستی
با کی زندگی می کنی

من و خودم 2

پیش هر کس و ناکسی حرف نزن چون آخرش این تویی که ضربه می خوری نه دیگران


من و خودم

من و خودم 1

می ری حرفت رو این ور اون ور می زنی انتظار چرت شنیدن هم داشته باش

من با خودم

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

ما



خسته ام و نوای سنتور آرومم می کنه
یادش به خیر
چقدر خاطره
چقدر زلال
سنگفرشهایی که قدمهای ما را بوسیدند
کوچه هایی که با عطر ما پر شدند
نامه هایی که هیچگاه به مقصد نرسیدند
حرفهایی که در نگاه مان گفته شد
و ترس ها
دوران ما دوران ترسها و هراسهای بیهوده بود
دوران ما دوران سختی های بیجا بود

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

خانه



باورت می شود؟
من هنوز نمرده ام
با این که هزار بار خودم را کشتم
اما هنوز لمس می کنم دستانم را
باران به صورتم می زند
مادر بزرگ گیس هایم را می بافد
و من
قد می کشم در زیر آسمان
گونه هایم سرخ می شود
تو دستم را می گیری
و زیر نور ماه
شاخه ی نارنج را در دست می گیری
سر می کشی به دب اکبر
باورت می شود؟
من هنوز زنده ام
و تو آرام آرام
در خاک من جان می گیری
رشد می کنی
می بالی
و من ریشه هایت را می بینم

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

ما دو تا


دوش رو گرفتم و گفتم عیزم شوما چرا گریه می کنی مثل ابر بهاری بذا من گریه کنم که دلم خونه گفت بیا سرت رو تکیه بده به شونه ی من جفتمون با هم گریه کنیم
آقا یه دل سیر با هم گریه کردیم

یه جای دور

یه جای دور کجاست؟؟؟
یه جای دور منو می خونه
یه جای دور می گه بیا
یه جای دور میگه دستات خسته شد از بس نوشتی
نگاهت خسته شد از بس به در موند
تنت خسته شد از بس به دوش کشیدیش
پاهات خسته شد از بس سگ دو زدی
یه جای دور میگه بیا
اما یه جای دور کجاست؟

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

سرعت مطالعه

از وقتی این ماهواره ی ما خراب شده و جم تی وی رو نمی تونیم ببینیم سطح مطالعه زیادی رفته بالا، طوری که مامان کتاب حشاشین رو در عرض یک هفته یا 10 روز تموم کرد O-o
مشکل اینه که حالا من باید زودتر این کتاب وجدان بیدارم رو تموم کنم تا مامان بخونه وگرنه منو می کشه :( اگه منم این پلاس رو بذارم کنار شاید بتونم به سرعت مامان دست پیدا کنم

خرید درمانی

واضح و مبرهن است که بسیاری از ملت وقتی ناراحت یا عصبانی هستند به خرید درمانی روی می آورند
بنده نیز از این آحاد ملت جدا نیستم
امــــــــــــــــا
من وقتی ناراحت و عصبانی هستم اولین جا کتاب فروشیه
چند روز پیش هم از محضر اومدم و حسابی عصبانی تنها جایی که ذهنم داشت مثل چراغ چشمک زن بهم علامت میداد نشر چشمه بود
رفتم کتاب فروشی و اولین کتابی که توی دست کتاب فروشش بود و چشمم رو گرفت « ترور و تفکر» بود که مقالات چند تا فیلسوف خدا بود : دریدا و هابرماس و ایگلتون و آرنت و چامسکی
آقا بعد چشمت روز بد نبینه  چند تا کتاب فلسفی دیگه هم خریدم و اومدم خونه
طبق روال خرید درمانی کتاب ها هنوز توی کیفمه فقط یه کتاب جیبی از این ولایت رو به خواهرم بخشیدم  :((

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

بوس



من به دو تا گربه ی خودم تونستم بوس کردن یاد بدم
اما یه خری پیدا نکردم که خودش بهم بوس بده
زندگی از این گههر بارتر نمی شه :)))

من و زندگی



من زندگی نمی کنم در حقیقت این زندگی است که مرا می کند
هر روز به طور مستمر:|
چه کمری داره زندگی :(

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۵, جمعه

زندگی

زندگی مثل رودخونه نیست
زندگی مثل باتلاقه
هرچی دست و پا بزنی بیشتر فرو میری
هرچی زمان میگذره بوی گندش بیشتر آزارت میده
زندگی یه مردابه
لحظه به لحظه کثیف تر و غیر قابل تحمل تر می شه
زندگی
لجنزاره

شعری از قیصر امین پور


قیصر امین پور


ای از بهشت باز دری پیش چشم تو!
افسانه ای ست حور و پری پیش چشم تو

صورتگران چین همه انگار خوانده اند
زیباشناسی نظری پیش چشم تو

باید به جای نرگس و مستی بیاوریم
تصویرهای تازه تری پیش چشم تو

"زین آتش نهفته که در سینه ی من است"
خورشید، شعله... نه. شرری پیش چشم تو

هرشب ز چشم تو نظری چشم داشتیم
دارد دعای ما اثری پیش چشم تو؟

چیزی نداشتم که کنم پیشکش، به جز
دیوان شعر مختصری پیش چشم تو

درد همدم می شود

شادی هرگز عادت نمی شود
شادی مدام
لذت مدام
عشق مدام وجود ندارد
شادی باید تکرار شود تا دوباره شاد شوی
عشق باید تکرار شود تا دوباره و دوباره عاشق شوی
لذت ذره ذره باید در پوست و گوشت و خونت جاری شود تا لذتی دیگر و دیگر و دیگر را بچشی یا بچشانی
تنها درد است که عادت می شود

کویر

باران می بارد
جنازه چشم می گشاید
چشمخانه از آب لبریز می شود
من تمام طراوت باران را می بلعم
هنوز عطش کویر سوخته ای را دارم
که خنکای آب را حس نمی کند
لبان تفتیده ام در جستجوی باران
دل را می فروشد و هیچ باکش نیست
باران می بارد
کاش در این گوشه از دنیا هم
بارانی بگیرد

سوسمار تمام شد


با هر آغاز
ذره ذره زنده می شویم
و ذره ذره میمیریم
با هر آغاز
اندک اندک درمان می شویم
و اندک اندک درد می کشیم
با هر آغاز
پوست می اندازیم
و پوستی تازه می یابیم
با هر آغاز
جانی دوباره می یابیم
و جانمان را بر سر آغاز می نهیم



و با هر پایان
پایان می گیریم 
که شاید
شاید 
در جایی دیگر 
زنده شویم
و من
پایان گرفتم

پایان یک آغاز


ناراحت شدم
اشک ریختم
و سوسمار بی دندون رو کشتم :(

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۴, پنجشنبه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

عشق


گاه چون ماری در دل می خزد
و زهر خود را آرام در آن می ریزد،
گاه یک روز تمام چون کبوتری
بر هره ی پنجره ات کز می کند
و خرده نان می چیند.

گاه از درون گلی خواب آلود بیرون می جهد
و چون یخ نمی بر گلبرگ آن می درخشد،
و گاه حیله گرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام
دور می کند.

گاه در آرشه ی ویولونی می نشیند
و در نغمه ی غمگین آن هق هق می کند،
و گاه زمانی که حتا نمی خواهی باورش کنی
در لبخند یک نفر جا خوش می کند.

شعر از: آنا آخماتووا

گاو


گاو را کشتند
تا شرافت خانواده از میان نرود
سرنوشت ما چنین بود

اسب


اسب
خون بهای نجابت مان بود
آری سرنوشت ما چنین بود

میمون

میمون
دلبری کرد
تا به خاطر یک بوسه سنگسارمان نکنند
سرنوشت ما چنین بود

گریه هایی بی پایان


زندگی سخته اما هر کسی فکر می کنه زندگی خودش از همه سخت تره
همه داغونن اما هر کسی فکر می کنه خودش داغون تره
امروز دوست مامان از توده ی خوش خیمی می گفت که به اشتباه سرطان سینه تشخیص داده شده بود و اونو تا عمل جراحی و پرتودرمانی و شیمی درمانی کشونده بود
منم از این دو سال می گفتم و...
جفتمون برای هم گریه کردیم
جفتمون برای خودمون گریه کردیم
زندگی سخته . زندگی خیلی سخته

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...