۱۳۹۳ فروردین ۱۱, دوشنبه

آسمان مست

بهار که از راه میرسه 
انگار ساقی شوخ شنگی میاد و جام همه ی موجودات و زمین و زمان رو لبریز از شراب میکنه
آسمان گاه عربده می کشه و گاه گریه می کنه 
گاهی لبخند می زنه و گاهی اخم در هم می کشه
گاهی سرخوش گاهی خراب
گاهی نالان گاهی خندان
گاهی به خورشید خانم اجازه می ده که دست نوازشی بر سر زمین بکشه و گاه در اندرونی قایمش می کنه و اجازه نمیده بیرون بیاد
بهار با همین اخلاق گوناگون آسمونش قشنگه
به قول احمد آزاد:
تا من چشم مست تو دیدم
زساغر عشقت، دو جرعه چشیدم
شد زمین مست، آسمان مست
بلبلانِ نغمه خوان مست
باغ مست و باغبان مست 
باغ مست و باغبان مست 

۱۳۹۳ فروردین ۱۰, یکشنبه

ميدونى

تو و من مى دونيم عشق در حرف زيباست
تو و من ميدونيم در عمل عشق بيشتر منجر به خودخواهى ميشه تا به محبت
آدمها بر تماميت خواهى و خودخواهى شون نام زيباى عشق ميذارن
كاش عاشق بوديم

۱۳۹۳ فروردین ۹, شنبه

کتاب گویا

تازگیا قالی رو به اتاق خودم آوردم که مهمونای نوروزی اظهارنظری در مورد نوع بافت یا قالی من نداشته باشن . اتفاق خوبی افتاد چون تازه فهمیدم که به جای موسیقی می تونم به یک کتاب گویا گوش کنم و لذت ببرم. جای کتاب خوندن رو نمی گیره اما بهتر ازجونِ جونم یا حنا خانم یا نسترن گوش دادنه :)))
فعلن دارم کتاب پیشگویی آسمانی رو می شنوم و برام جالبه که به جای موسیقی، کتاب بشنوم و اطلاعات خوبی بدست بیارم. همون طور که می دونی من بیشتر کتاب خوندن رو دوست دارم اونم از روی صفحات کاغذی. درسته که توی موبایل یا کامپیوترم کلی پی دی اف دارم که می تونم بخونم اما راستش عادت نمی کنم، برام سخته و وقتی عادت می کنم که از روی آیپد کتابی رو بخونم بعدش دچار یه تناقض مسخره میشم :))) ورق زدن توی آیپد با کتاب :)))) باورت میشه؟
به هرحال خودم هم می دونم در این زمینه مشکل دارم خدا رو شکر دوست گلی دارم که از زمانی که من دچار اون مشکل شدم تا حالا برام کتاب میفرسته گاهی هم آژانس میگیرم و میرم دم کتاب فروشیش و کلی کتاب می خرم . داشتن دوست خوب نعمته می دونی وقتی در مورد همین چند تا دوست خوبم که تعدادشون به انگشتای یه دست هم نمی رسه فکر می کنم اشکم در میاد . خیلی کمکم کردن و ازشون سپاسگزارم. این که کسی درک کنه توی روزایی که قدم از قدم نمی تونی برداری برات کتاب بفرسته یا دیگری درک کنه که بعد از خوب شدنم وسایل سفرم رو مهیا کنه یا یه دوست دیگه توی شیراز چند روز تمام وقت خودش رو وقف آدم کنه خیلیه
به هرحال خدا رو شکر که الان وضعیت خوبی دارم. کتاب گوش می کنم و قالی می بافم و از طرف دیگه دوباره کتاب "کتابخانه ی بابل" رو شروع کردم . عاشق بورخس هستم فکر کنم این از روی اسم بلاگم مشخص باشه "کتابِ شن"

۱۳۹۳ فروردین ۸, جمعه

عینک

پارسال تابستون یه عینک کائوچویی مشکی خریدم از همینا که توی بازار مفت می فروشن در حقیقت دو تا فریم رو حدود 30 تومن خریدم و دادم درستش کنن، کائوچوییه همون روزی که لنز رو توش انداختم شکست و مجبور شدم از فریم فلزی استفاده کنم که اونم همین نزدیکای عید گم شد.
مجبور شدم همین کائوچویی شکسته رو از توی کشو در بیارم و بزنم به چشمم تا بتونم درست درمون ببینم. توی بهار دیدن رنگا خیلی مهمه، بهاره و رنگاش رنگایی که انگار تازه متولد شدن ، تازه و براق از اون براقا که انگار خدا دنیا رو فیلتر کالروایب زده و همه چیز خوش آب و رنگ تر شده. خب من دوست دارم حسابی عالی ببینم حتا اگه شده عینک شکسته می زنم تا خوبِ خوبِ خوب ببینم، لمس کنم، حس کنم، و حتا هوای زیبای بهار رو اگه تونستم ببلعم و بخورم :))
در حال حاضر با عینک شکسته ی کائوچویی در خدمتم فکر کنم اولین کار در سال جدید یا جراحی چشم باشه یا عینک که با این پولی که من در بساط دارم همون عینک :)))

۱۳۹۳ فروردین ۶, چهارشنبه

۱۳۹۳ فروردین ۵, سه‌شنبه

سالی که گذشت

از تو چه پنهون اواخر سال احساس می کردم سال خیلی بدی بود. می دونی شبیه کارتون پلنگ صورتی بود که کشون کشون و به زور به آخر سال رسیدیم هم من هم مامان و هم خیلی از اطرافیانم اما الان که خوب فکر می کنم میبینم همچینم سال بدی نبود:
اوایل سال اصلن برام انتخابات مهم نبود اما توی گیر و دارِ انتخابات فرصتی بود که فریاد بزنیم، فرصتی بود که بعد از چهارسال نام موسوی رو فریاد کنیم، هنوز از به یاد آوردنش خوشحال میشم هنوز اشک توی چشمم جمع میشه و برام زیباست که در میانه ی شهر، در وسط میدون ونک نام موسوی و کروبی را با صدای بلند گفتیم و شنیدیم. روحانی بهانه ای بود تا بتونیم باز در وسط شهر همدیگرو پیدا کنیم و لبخند تلخی بزنیم و روزهای سخت و تلخ هشتادوهشت رو مرور کنیم. 
سال گذشته ما آخرین توانمون رو گذاشتیم تا باز هم بجنگیم و فکر می کنم تا حدودی موفق بودیم. همین که در چشم دشمن نگاه کردیم و چیزی که او فتنه می نامید در چشمانش فرو کردیم یک موفقیت بود 
سال 92 گذشت منتظرم تا شاید ایران دلخواهم رو نه در رویا که روزی در واقعیت ببینم

۱۳۹۳ فروردین ۴, دوشنبه

ژانری دیگر

سبک، ژانر، تم یا هرچه اسمش را بگذاری برای عوض شدن است
گاهی عوض می شویم یا عوض می کنیم تا شاید حال و هوای دیگری بیابیم. و من می خواهم عوض شوم. برای تو حرف بزنم و تو به من گوش کنی انگار درددل می کنم برای تویی که نمی شناسم اما تو مرا می شناسی. با حرفهایم با کلماتم با تکه تکه کردن زندگی ام قطره قطره خودم را به تو شناسانده ام و امروز در روزهای آغازین نود و سه می خواهم صمیمی شوم با نوشته هایم با غصه هایم با شادی هایم .
خب کجای کار بودیم؟ آره روزای اول ساله و دلم می خواد امسال یه هدف خوب داشته باشم :)) نخند جدی میگم می خوام امسال رو سالِ خودخواهیِ مضاعف نامگذاری کنم. خودم باشم یه کم به خودم علاقه نشون بدم برای خودم زندگی کنم و کمی هم برای خودم خرج کنم. اینجوری شاید یه کم بتونم به زندگی امیدوارتر بشم
حالا خدا رو چه دیدی شاید یه گونی پول هم از اون بالا برامون اومد و ما هم به جایی رسیدیم .
تا اطلاع ثانوی صمیمی شویم و خودخواه 

۱۳۹۲ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

بضاعت ما و تو

می گریم در آغوش تو و هزاران بار میگویم ممنونم که هستی
شب فرو می افتد و من می مانم و بالشی که تمام این شب ها کابوس ها و اشک هایم را هم زمان در خود جای داده اند
می گوید یکی از بچه ها سال 88 رفت اوین و دیگر همان دختری نیست که چهار سال پیش وارد اوین شد. گاهی به هم می ریزد و ما عادت کرده ایم
هیچ کس بعد از سال 88 همان نشد که بود
10 اسفند بود و من می گویم: ما تنها گذاشتیم مهندسی را که بیست سال از سیاست کنار کشیده بود و به خاطر ما وارد صحنه ای شد که از ابتدا تا انتهایش یک بازی بود. ما تنها گذاشتیم کسی را که همه می دانستیم مغضوب است. ما می دانستیم هرگز این دو با هم کنار نیامدند و در نمازجمعه اش گفته بود نخست وزیر تحمیلی امام بر من است. ما می دانستیم هیچگاه جناح راست از نخست وزیری که دست آنها را دراحتکارها و دزدی دارو و شکر و میوه رو کرده بود، خوش نخواهد داشت.
مادرم میگوید: چه می توانستیم که نکردیم؟ هر کدام به اندازه ی ظرفیت مان جنگیدیم.

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...