متوجه هم نباشی متوجهت می کند این درد بی مرام. تو هم تاریخ دستت نباشد این درد بی معرفت تمام خاطراتت را جلوی چشمانت می آورد و به تو یادآور می شود سالها پیش چه بر سرت آمد و چه شد. سالها گذشته اما هربار این زمان که می رسد انگار من پرت می شوم به خیابان حافظ گرچه زود است اما این درد از اوایل محرم شروع می شود و عاشورا به اوج می رسد.
می گویی فکر نکن اما این درد به فکر کردن و نکردن نیست انگار تاریخ را خود به خود می فهمد و شروع می شود این بی مرام. انگار با یک ماشین زمان می روم به سال 88 و تمام لحظاتش را مرور می کنم. باز من تنها می مانم در میانه ی مردان کثیفی که برخی چهره پوشانده اند و برخی با وقاحت بر تن و جانم می کوبند. کمرم که تیر می کشد احساس می کنم باز هم مردک وحشی زنجیر چرخ را بر کمرم می کوبد و باز هم راضی نمی شود و می چرخاند و باز هم بر کمرم می کوبد. دیگری کابل می زند و آخری... قمه را از کاورش در می آورد و من...
هیچکدام از این ضربات دردناک تر از بی پناهی و تنها ماندنم نیست و هیچ غمی بالاتر از این نیست که سالها بغضی شده بر گلویم. چنان بی حس بودم که نتوانستم به آن پسرک کمک کنم. این داغ و صورت خونین پسرک همواره در برابر چشمانم خواهد ماند.
من سالهاست سوار بر ترن زمان هر محرم را با عاشورای 88 سپری می کنم و داغی که بر قلبم نهاد
می گویی فکر نکن اما این درد به فکر کردن و نکردن نیست انگار تاریخ را خود به خود می فهمد و شروع می شود این بی مرام. انگار با یک ماشین زمان می روم به سال 88 و تمام لحظاتش را مرور می کنم. باز من تنها می مانم در میانه ی مردان کثیفی که برخی چهره پوشانده اند و برخی با وقاحت بر تن و جانم می کوبند. کمرم که تیر می کشد احساس می کنم باز هم مردک وحشی زنجیر چرخ را بر کمرم می کوبد و باز هم راضی نمی شود و می چرخاند و باز هم بر کمرم می کوبد. دیگری کابل می زند و آخری... قمه را از کاورش در می آورد و من...
هیچکدام از این ضربات دردناک تر از بی پناهی و تنها ماندنم نیست و هیچ غمی بالاتر از این نیست که سالها بغضی شده بر گلویم. چنان بی حس بودم که نتوانستم به آن پسرک کمک کنم. این داغ و صورت خونین پسرک همواره در برابر چشمانم خواهد ماند.
من سالهاست سوار بر ترن زمان هر محرم را با عاشورای 88 سپری می کنم و داغی که بر قلبم نهاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر