۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

خصوصی

این ساعت که دارم می نویسم بیشتر برای دلم هست راستش جلوی کسی نمیتونم بگم و اومدم اینجا توی چاه تنهایی مدرنم ناله کنم و اشک بریزم. خب وقتی دردی داری که علاجی براش نباشه نه میتونی و نه می خوای به کسی بگی چون تنها کاری که می کنه ناراحت کردن اوناست و شاید توصیه های پزشکی و اعصاب خرد کن دیگران. بعد از چهار سال چندان اعصابم تحمل این حرفا رو نداره.
خسته ام درد بدجوری امانم رو بریده. نه مسکنی اثر داره نه حرکتی. فکر کنم باید باز برم پیش دکتر . باز کمی شوخی کنه و توی فیزیوتراپی جفتمون اشک مون در بیاد. دکتر خوبیه، از عاشورای 88 تا حالا کمکم کرده. اما دیگه بریده ام. از درد خسته شدم. از این که نه بتونم بخوابم نه بشینم و نه راه برم خسته شدم. خسته شدم از این وضعیت که حتا ساده ترین کارم رو نمی تونم انجام بدم. میگی بهش فکر نکن اما مگه میشه به این درد لعنتی که نه گردنم رو میتونم تکون بدم نه دستم و نه پام ، توجه نکنم؟ میشه؟ سه سال اول که با اون وضع گذشت و الان دو ساله خلاصه شده به محرم . این محرم لعنتی با اون خاطرات سیاه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...