۱۳۹۲ آبان ۸, چهارشنبه

هنگامه ى شترمرغى

در موقعيت حساس كنونى به وضعيت شترمرغى يا شترگاوپلنگ دچار آمده ايم كه پرسش منما. از يك سو هر زندانى كه آزاد مى شود، با سرخوشى ميگوييم: روحانى مچكريم ( با تأكيد و شدت روى چ) واليبال برنده شويم يا فوتبال يا حتا اگر باران ببارد يك صدا فرياد مى زنيم: روحانى مچكريم ( باز هم با تأكيد و تشديد چ) امممممممما
اگر زندانى آزاد نشود به روحانى مربوط نيست، موسوى و كروبى و رهنورد آزاد نشده اند؟ اينها زير نظر مقامات بالاتر است، نيروهاى وزارت اطلاعات مثل زامبى دست دختر موسوى را گاز گرفته اند؟ اينا چه ربطى به روحانى داره؟ فلان زندانى كرد را اعدام كردند؟ آخه خداييش روحانى چه كنه؟ توى سيستان بلوچستان به تلافى يه عده رو ناگهان اعدام كردن؟ كم كم توقع دارين روحانى بندرى برقصه هااااا
به هرحال ما نفهميديم چى به روحانى مربوطه چى نيست، راستى از شريعتمدارى ورزشكارتر نبود براى سرپرستى بذارى؟ ينى توى اصحاب ورزش آدم حسابى گير نمياد براى ورزش پيشنهاد بدى؟ ( چه توقعا، چه جلافتا !!!)

۱۳۹۲ آبان ۷, سه‌شنبه

دغدغه های یک قالیباف آماتور 3

چند وقتیه تو حال و هوای خودم هستم یعنی سعی میکنم در عالم دیگه ای سیر کنم. خسته ام از اخبار روزانه از اراجیف تلویزیون از بد و بیراه های سایت ها . خسته ام از امیدهای مایوس شده از حرفهای بر آب شده از اصطلاح دیدین گفتم. خسته ام از این که کاری از من بر نمی آید جز حلقه ی سبزی در دست و نگاهی پر از غم و یاس.
پای دار قالی نشسته ام و آیپد در میز کنار دستم و آهنگی نجوا کنان در گوشم. دوستان فیس بوکی هنوز دعوا می کنن بر سر شخصیتی که هیچگاه بار حقیقی نداشته و همیشه در پشت بار حقوقی پدربزرگش پنهان است و اینبار جنجالی برسر شوخی پدربزرگ به راه انداخته. توییتر هم که پر است از حال و هوای شله مشدی. نشسته ام و پود روی تار می زنم و خواهرم به شوخی میگه تقابل سنت و مدرنیته ، اشاره اش به آیپد و آهنگ و قالی است .
جدن تقابلی هست؟ متاسفانه تلقی ما از سنت و مدرنیته به همین سادگی است. سنت را به تمامی اشیاء و لوازم کهنه اطلاق می کنیم و مدرنیته را در وسایلی چون کامپیوتر و تبلت و آیپد می بینیم. کاش مسائل به همین سادگی بود و آدمها فقط با خرید یه کامپیوتر لکنته مدرن می شدن. کاش می شد با یک خرید ساده ذهن آدم ها رو هم مدرن کرد. طرز فکرشون رو درست کرد و این ملغمه ی کنونی جامعه رو سر و سامان داد.
والا قالیباف های فرش پازیریک هم فکر کنم در حین بافتن موسیقی گوش میکردن و آهنگ می خوندن بعدش هم که به عهد رادیو و ضبط صوت رسید بازم دلکش و پروین و هزار تا خواننده ی خدا بیامرز دیگه بودن تازه زمان فرش پازیریک درسته که فیس بوک نبود اما مگه دعواهای خاله زنکی فقط به فیس بوکه؟ مگه خبرهای دستگیری و آزادی زندانیا فقط توی توییتر گفته میشه ؟ آدمای اون زمان هم از این حرفا میزدن بالفرض که خبر دیر و زود میشد اما سوخت و سوز نداشت پس مدرن بودن به این حرفا نیست به مفاهیمی ذهنی تر و عمیق تر از این حرفاست

۱۳۹۲ آبان ۵, یکشنبه

دغدغه های یک قالیباف آماتور2

روبروی دار قالی می نشینم. قلاب در دستانم نا آرام مثل زخمه ی چنگ وقتی به تار می نشیند آوای دار بلند می شود و رنگها جان می گیرند. من یک نوازنده ام ، نوازنده ی تارهایی که صدای مرا می شنوند و با زخمه ی قلاب همنوایی می کنند با رنگها ، با درد دلهای من. پود را که می نشانم با دفه ( شانه)  بر رنگها می کوبم به سان درامز به سان کوبه ای بر جان و تن ، قلبم هزار پاره می شود از نوای شانه بر روح این فرش پاییزی.
رنگها را در کنار هم می گذارم و راضی شان می کنم که در کنار هم قرار گیرند و رنگی نو ، آوازی نو بخوانند اسلیمی های فرش سرشار می شوند از سبز و زردهایی که از کنار گوشه ی دار جمع شده اند تا رنگی دیگر بسازند و سبز دیگری در اندازند. من سرخوشانه به این همه لبخند می زنم. قالیبافی زیباست

۱۳۹۲ آبان ۱, چهارشنبه

مجید توکلی

می دونی از وقتی مجید توکلی بعد از این چهار سال به مرخصی اومده خیلی خوشحالم. مامان ، هربار با دیدن عکسش قربون صدقه اش میره ، برای مامانش اشک می ریزه و میگه: چی کشید این مادر ! و من در ذهنم تمام خاطرات ، تمام کلیپ ها و تمام عکس های بعد از دستگیری مجید رو مرور می کنم. اشک شوق میریزم به خاطر پایمردیش به خاطر مردانگیش و ... و به خاطر صمیمیتی که اون زمان بین ما رشد کرده بود و در کلیپ ها و عکس هایی که برای مجید توکلی در اینترنت گذاشتیم، متبلور شد.
سال 88 و بعد از اون خانواده ی ما بزرگتر شد، قلب های وسعت گرفت و دلهامون به هم نزدیک و نزدیک تر شد. ما خانواده ی بزرگی شدیم که قلبمون برای از دست دادن سهراب، اشکان، ندا، امیر و بقیه شکست و هنوز داغدارشون هستیم، مثل خانواده ای که عزیزش رو از دست داده و دلمون برای زندانی شدن مجید و آرش و حسین و دیگران تپید و هر لحظه نگرانشون شدیم، مثل خواهری که برادرش در زندان باشه یا مادری که فرزند خودش رو اسیر ببینه و برادرانی که برای آزادی عزیزشون جنگیدند و حتا برای این که برادرشون تحقیر نشه و حقارت رو به دیکتاتور نشون بدن هر کدومشون مقنعه و چادری بر سر کردند و عکس گرفتند.
این روزها من به مجید فکر می کنم و به صمیمیتی که در قلب و روح ما دمید

۱۳۹۲ مهر ۲۰, شنبه

دغدغه هاى يك قاليباف آماتور ١

همه وقتى ميخوان از زندگى آشفته و پر از مشكلاتشون گله كنن ميگن مثل كلاف سردرگم شده اما شما نميدونين كه هيچ كلافى بدتر از كلاف بريده بريده نيست ، وقتى يك سرش رو به زحمت پيدا ميكنى ميدونى به آخر نميرسه و با هر نخ بايد منتظر باشى كه به زودى تموم بشه و تو باز هم به دنبال سر ديگه اى بگردى، مثل زندگى بريده بريده ى من كه با هر حادثه زندگى جديدى رو شروع كردم مثل كارهاى نا تمام من مثل عشق هاى بى سرانجام من مثل.... 
كلاف سردرگم رو ميشه با زحمت سرش رو پيدا كرد اما كلاف تكه تكه رو هر بار بايد سر جديدى براش پيدا كرد و از قبل بدونى كه هيچ لباسى نميشه باهاش بافت

۱۳۹۲ مهر ۱۳, شنبه

این ذهن درگیر


تو می فهمی چی میگم. می دونم که می فهمی. هزار هزار حرف توی دهنت باشه و نتونی بگی . خروار خروار کلمه توی ذهنت انباشته باشه و نتونی نتق بکشی. می فهمی مگه نه؟ الان بلاگم پر شده از کلی مطلب که به صورت پیش نویس مونده از مقاله های سیاسی بگیر تا نقد ادبی که توی همین چند روز نوشتم و از پست کردنشون منصرف شدم. به جاش رفتم کنار قالی گره گره بافتم و حرف زدم و حرف شنیدم. می دونم میگی دیوونه شده اما دلم گرفته می فهمی؟ دلم خیلی گرفته.
روحانی رفته سازمان ملل ، درسته ازش خوشم نمیاد. بهش رای دادم اما چندان خوشم نمیاد به خصوص از اون روزی که قبل از انتخابات، کنار شیرودی ، فلاحیان رو دیدم. از اون روزی که نگاهش رو دیدم. خوشم نمیاد اما سالها بود حرفی توی دلم بود که روحانی به صدای بلند گفت. انگار که حرف دل من رو توی سازمان ملل زده باشه. تحریم ها برگرده ی من و ما سنگینی می کنه نه خامنه ای و سپاه. تحریم ها دایی عزیز من رو از من میگیره. برای مجتبا( پسر خامنه ای ) چه فرقی داره که داروها تحریم بشن یا نه. این دایی عزیز منه که با نرسیدن دارو از بین میره. روحانی حرف دل من رو زد ، اگر چه دیر اما با شکسته شدن تحریم ها شاید دیگه هیچ عزیزی از بین نره ، هیچ بیمار سرطانی فوت نشه، هیچ...
دلم گرفته این روزها ایران سیرک بزرگی شده که خود ما هم بازیگرش شدیم. می فهمی؟ من و تو بازیگر شدیم و کسی سوال نمی کنه آخه این زندانیایی که دارین آزاد می کنین چهار سال پیش همین حرفایی رو می زدن که شما الان ، همین الان تازه بهش رسیدین. مگه نسرین ستوده و عیسا سحرخیز و محمودیان و بقیه چی گفتن؟ ما که می دونیم برای تلطیف فضاست که دارین آزادشون می کنین ، اگه پولای شما توی بانک های خارجی توقیف نشده بود عمرن به فکر آزادی زندانیا میفتادین. عمرن تحریم ها رو میدیدین عمرن نرمش قهرمانانه رو درک می کردین. حالا هم روحانی از سازمان ملل میاد و من و ما وقتی میریم استقبالش دریغ از یک کلمه حرف که از موسوی بزنیم ، دریغ از یه عکس موسوی یا کروبی . یادمون رفت؟
اما دست بازیگرای اصلی درد نکنه خوب نمایشی گذاشتن، مرگ بر آمریکا و لنگه کفشی که نثار روحانی شد تا به آمریکا نشون بدن درسته ما اومدیم دوست بشیم اما درسته ما از خدامونه که تو گوشه ی چشمی نشون بدی اما صد در صد هم موافق نیستیم. نمی شه که بعد از سی و چند سال مرگ بر آمریکا گفتن ناگهان روی خوش نشون بدیم ، آمریکا با خودش چی فکر می کنه ؟ نمی گه اینا همش حرف بوده و همش یه سیاست و دلقک بازی محض بوده؟ آره ما باید سناریو می نوشتیم تا جهان فکر نکنه سی و چند ساله داریم دروغ میگیم .
ذهنم درگیره اعصابم به هم ریخته. به اون صاحب کافه ای فکر می کنم که قبل از انتخابات چقدر دم از اصلاح طلبی می زد و با جمله ی فضای روشنفکری که من گفتم نه چیزی از اصلاحاتش موند نه از روشنفکریش . به دوستای روشنفکرم فکر می کنم که پشت سر صاحب کافه سینه زدن و سراغی از ما نگرفتن ببینن ماجرا چی بوده. ایناش مهم نیستاااا اما مهم اینه که ما همه بازیگریم از اون بالا بالایی بگیر بیا برس به خود ما که کلی حرف از دموکراسی میزینیم و تا جریان کمی بر وفق مراد میشه نه موسوی یادمون می مونه نه کروبی نه ...
ما بازیگرای خوبی هم نشدیم که نقشمون رو تا آخر باشیم ، تا آخر تو قالبش بمونیم .

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...