۱۳۹۲ آبان ۵, یکشنبه

دغدغه های یک قالیباف آماتور2

روبروی دار قالی می نشینم. قلاب در دستانم نا آرام مثل زخمه ی چنگ وقتی به تار می نشیند آوای دار بلند می شود و رنگها جان می گیرند. من یک نوازنده ام ، نوازنده ی تارهایی که صدای مرا می شنوند و با زخمه ی قلاب همنوایی می کنند با رنگها ، با درد دلهای من. پود را که می نشانم با دفه ( شانه)  بر رنگها می کوبم به سان درامز به سان کوبه ای بر جان و تن ، قلبم هزار پاره می شود از نوای شانه بر روح این فرش پاییزی.
رنگها را در کنار هم می گذارم و راضی شان می کنم که در کنار هم قرار گیرند و رنگی نو ، آوازی نو بخوانند اسلیمی های فرش سرشار می شوند از سبز و زردهایی که از کنار گوشه ی دار جمع شده اند تا رنگی دیگر بسازند و سبز دیگری در اندازند. من سرخوشانه به این همه لبخند می زنم. قالیبافی زیباست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...