روبروی دار قالی می نشینم. قلاب در دستانم نا آرام مثل زخمه ی چنگ وقتی به تار می نشیند آوای دار بلند می شود و رنگها جان می گیرند. من یک نوازنده ام ، نوازنده ی تارهایی که صدای مرا می شنوند و با زخمه ی قلاب همنوایی می کنند با رنگها ، با درد دلهای من. پود را که می نشانم با دفه ( شانه) بر رنگها می کوبم به سان درامز به سان کوبه ای بر جان و تن ، قلبم هزار پاره می شود از نوای شانه بر روح این فرش پاییزی.
رنگها را در کنار هم می گذارم و راضی شان می کنم که در کنار هم قرار گیرند و رنگی نو ، آوازی نو بخوانند اسلیمی های فرش سرشار می شوند از سبز و زردهایی که از کنار گوشه ی دار جمع شده اند تا رنگی دیگر بسازند و سبز دیگری در اندازند. من سرخوشانه به این همه لبخند می زنم. قالیبافی زیباست
رنگها را در کنار هم می گذارم و راضی شان می کنم که در کنار هم قرار گیرند و رنگی نو ، آوازی نو بخوانند اسلیمی های فرش سرشار می شوند از سبز و زردهایی که از کنار گوشه ی دار جمع شده اند تا رنگی دیگر بسازند و سبز دیگری در اندازند. من سرخوشانه به این همه لبخند می زنم. قالیبافی زیباست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر