۱۳۹۱ مهر ۲۸, جمعه

مهدی دایی فقط تو بیا

می خوابم و تو بیا و مرا بیدار کن که تمام این ها یک کابوس وحشتناک بود
می خوابم و تو بیا و بگو به سفر رفته بودی و حال برگشته ای
می خوابم و تو بیا و مثل همیشه صدایم کن تا بیدار شوم و بفهمم که تو هستی مثل همیشه
بیا و صندلی کنارت را خالی کن و بگو بیا بمب انرژی 
بیا و از من بپرس تازه چه خبر و آنوقت با عشق به مسائل سیاسی گوش کن و تحلیل کن
بیا و از عراق ، یمن، سودان برایم حرف بزن
از شبی که در سودان باران می بارید
از قبیله هایی که با آغوش باز در یمن تو را مهمان کرده بودند
و از ........
بگذار فکر کنم که تو نمرده ای 
بگذار فکر کنم دوباره به ماموریت رفته ای 
بگذار خیال بافی کنم اما...
می دانم آرام خوابیده ای 
بی هیچ دردی 


۱۳۹۱ مهر ۲۶, چهارشنبه

تردید کن شک ابتدای هوشیاری است

باور داشتن به یک مسئله ، لزومن به معنای وجود آن نیست
گاهی تو در تصوراتت دروغی را می سازی و برآن پافشاری می کنی و حتا خودت آن را باور می کنی بی آن که وجود داشته باشد . بی آنکه واقعیت داشته باشد. من باور می کنم که انسان روشنفکری هستم اما واقعیت چیز دیگری است . من ایمان دارم مردم ایران بهترین مردم جهان هستند اما ...
باور، باور پذیری، و به عبارت مقدس تر ایمان از جمله ملزومات یک جامعه ی سنتی است که بر وجود آن پای می فشرد و زندگی را بدون آن عبث و بیهوده می پندارد اما آنچه مهم است کلمه ی ایمان یا باور نیست بلکه مهم آن شخص، شیء یا تقدسی است که به آن اشاره دارد یا بر آن پای می فشرد. ایمان یا باور بر هرچیز آن را ثابت نمی کند و باید این را درک کرد. این که من به یک فرد ایمان داشته باشم و بگویم شخص پاک و منزهی است به معنای پاک بودن و منزه بودن او نیست پس ایمان یا باور هم نیازمند یک آگاهی و درک منطقی است که متاسفانه همواره از چشم عرفای شرقی دور مانده یا سعی بر آن بوده که دور نگه داشته شود.
این امر نه تنها در زندگی شرعی و دینی ما وجود دارد حتا در زندگی غیردینی و معمول ما نیز جا خوش کرده است. حتا منظور من زندگی سیاسی هم نیست همین زندگی شخصی خودمان. من به پدرم، مادرم ، خانواده ام ایمان دارم و فکر می کنم هیچ کار بدی از آنها سر نخواهد زد، اما این چقدر با واقعیت منطبق است؟ تا چه اندازه می توانم رفتارها و روش های خانواده ام را با مستمسکی مانند محبت و دلسوزی و مهربانی توجیه کنم؟ تا چه اندازه رفتارهای اجتماعی یا عقاید آن ها را می توانم درست و صحیح و مناسب بدانم؟
باور و ایمان من به اطرافیانم به معنای درست بودن آنها نیست . گاهی این ایمان و باور نیاز به تردید دارد . گاهی ایمان من به مقدساتی که سنت و جامعه برای من مقدس ساخته اند نیاز به تجدید نظر دارد گاهی بد نیست که شک کنم در سخنان دیگران شک کنم در محبت دیگران شک کنم در تقدسی که شاید به غلط و اشتباه یا بنابر مصالح و منافع شخصی مقدس شده اند.
تردید کن تردید خوب است 

۱۳۹۱ مهر ۲۳, یکشنبه

کلماتی برای کنار آمدن با مرگ

یک زن بدبخت آخرین کتابی است که از ریچارد براتیگان چاپ شده است. کتابی مهجور که دو سال پس از این که نوشته شد نویسنده اش خودکشی کرد و سالها منتظر ماند تا شانزده سال پس از نویسنده اش به دست ناشر سپرده شود.
دلم برای این کتاب سوخت. بیش از این که داستانش مرا به خود جذب کند، این سرنوشت غمگینش بود که مرا واداشت که کتاب را به پایان برسانم و به لحظاتی بیندیشم که نویسنده ، علاوه بر خودکشی زن بدبخت، به خودکشی خود می اندیشیده و این مرگ را برای خود تجزیه تحلیل می کرده است. و به کلماتی که نویسنده را برای کنار آمدن با مرگ همراهی می کرده اند.
شاید تو به من بخندی اما من به یک زن بدبخت از دریچه ای دیگر نگاه کردم و لذت بردم

ممنون آقای براتیگان

۱۳۹۱ مهر ۲۲, شنبه

خلقت من

من به دنیا آمده ام برای ندیدن ها / نرفتن ها / نبوسیدن ها

من به دنیا آمده ام برای نبوییدن ها / نرقصیدن ها / نیفتادن ها

من به دنیا آمده ام برای لمس نکردن ها / نوازش نشدن ها / نوازش نکردن ها

من به دنیا آمده ام برای اشتباه نکردن ها / اشتباه نگرفتن ها / اشتباه نرفتن ها

من به دنیا آمده ام برای بکارت از عشق / از مهر/ از شور / از حرارت / از زیبایی / از برانگیختن / از برانگیخته شدن / از 

........ زندگی

۱۳۹۱ مهر ۲۱, جمعه

خالیم از من

امشب دلم می خواد یه دل سیر اینجا گریه کنم. همین الان از مهمونی اومدم . شاید فکر کنی باید شاد باشم اما نیستم. می دونی مهربونی خوبه، محبت، انسانیت، خانواده ، همه ی اینا خوبن اما هرچیزی به اندازه اش. تمام زندگی من پر شده از دیگران . پر شده از فکر برادرم ، مادرم و دغدغه های اونها . و من خالیم
خالیم از آینده، خالیم از عشق، خالیم از تنهایی های خودم، خالیم از یک شانه ، شانه ای که اشکهایم ، غصه هایم ، دردهایم را برایش مویه کنم و او آرام آرام ، آرامم کند. خالیم از لحظه های بی دغدغه، خالیم از ثانیه های دست و نوازش ، خالیم از خودم از دقایق بی سانسور دقایقی که خودم را بدون خجالت بدون درد بدون ناراحتی بیان کنم .
من خسته ام از این همه سانسورهای خودآگاه و ناخودآگاه

۱۳۹۱ مهر ۱۶, یکشنبه

دیگرگونه

چشم هایم را می شویم
من 
منِ دیگری هستم
که تازه از خواب برخاسته
چشم گشوده و دیگرگونه می بیند
انگار که دیگرباره زاده شده ام
گذشته چون شولایی بر تنم زار می زند
دلم می خواهد برهنه شوم 
از هر کتمان و سرپوشی

۱۳۹۱ مهر ۱۲, چهارشنبه

دل من گرفته زینجا 

جستجویی سخت

این روزا این دیوار حکم شونه ی مطمئنی رو داره که من سر حرفم رو باهاش باز می کنم و غصه ها رو دونه به دونه براش باز می کنم و اون در سکوت و آرامش حرفم رو گوش میده. اشک نعمتیه برای خالی شدن بغض که اگه بغضت باز نشه تبدیل به خشمی میشه که ده سال گریبانم رو گرفته بود و سه سال با نفرت آمیخته شد و حالا احساس می کنم شاید آرومتر شدم. تا پیش از این جدا شدن از سیاست برام قابل باور نبود با اون نفرت و بغض، با اون درد و خشم، با اون عصبانیت صبح و اشک شب باور نمی کردم که بتونم ازش خلاص بشم اما الان بهترم. گرچه درد پیرم کرده و هنوز ادامه داره با این که از درد کمر هنوز هم نمی تونم بخوابم با این که کابوس ها هنوز خلاصم نکرده اند اما بهترم. دوست دارم کمتر به سیاست بپردازم و بیشتر به کتاب و صنایع دستی . شاید روزگاری برسه که بازهم بنویسم بازهم مثل اون دوران طلایی قبل از اخراج اما تا اون زمان باید آرامشم رو باز پیدا کنم

۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

احساسی سنگین تر از واقعیت

می دونی احساس می کنم دوستی برام نمونده
احساس می کنم زندگیم چیزی جز درد برام نداشت
احساس می کنم پیر و از کار افتاده شدم
احساس می کنم داغونم
احساس
احساس 
احساس 
راستش ممکنه هیچ کدوم از اینا درست نباشه
یا همه درست باشن
اما همیشه یادت باشه
هر کدوم این ها هم که باشه احساس و قبولش دردناک تر از خودشه
احساس پیری و خمودگی از خودِ پیری دردناک تر و سخت تره 

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...