چشم هایم را می شویم
من
منِ دیگری هستم
که تازه از خواب برخاسته
چشم گشوده و دیگرگونه می بیند
انگار که دیگرباره زاده شده ام
گذشته چون شولایی بر تنم زار می زند
دلم می خواهد برهنه شوم
از هر کتمان و سرپوشی
کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر