۱۳۹۴ بهمن ۶, سه‌شنبه

رویا


ما دست هایمان را در باد کاشتیم شاید روزی دوباره بازگردند


لیوان قهوه را در دستانم می‌چرخانم و گرمایش را با دستانم مزمزه می کنم. شکر را در قهوه می‌‌ریزم و با ولع به فرورفتن  دانه‌های شکر نگاه می‌کنم و بخارش را نفس می‌کشم. در کافه همه با سرعت می‌آیند و می‌روند اما من تردید دارم که برگردم و باز مهمانی در خانه منتظرم باشد. باز هم مادرم مشکلات حسین را برایم بگوید و بخواهد دنبال کاری بدوم. باز هم...
راستش را بخواهی تنها در کافه می‌نشینم و رویاپردازی می‌کنم. شاید بشود با رویاپردازی به جایی رسید:)) این روزها تنهایی را به همه چیز ترجیح می دهم. خسته‌ام از آدم‌ها، حرف‌ها‌، مهمانی‌ها

۱۳۹۴ بهمن ۴, یکشنبه

محیط کاریِ عالی

دلم گرفته حوصله ی استرس و دعوا ندارم. محل کارم پر از استرس و گوشه کنایه و تحقیر است. البته کمتر کسی با من کار دارد. چون به قول همکاران من زیادی آرام هستم و شاید پخمه. کسی به یک پخمه‌ی آرام کاری ندارد اما من دلشوره‌ی عجیبی دارم و وقتی کسی را تحقیر می‌کنند دست و پایم را گم می‎کنم.
کلاس سوم معلم سختگیری داشتیم. هر صبح خانم مرغوبی بود و دخترک کوچک و لاغری به نام گلستانی. هر صبح مشق‌هایش را نمی‌نوشت و هر صبح خانم مرغوبی با خط‌‌ کش به کف دست‌هایش می‌زد و من دلشوره‌ی عجیبی می‌گرفتم. انگار خط کش را در سینه‌ی من فرو می‌کرد. برای همین هر شب دعا می‌کردم گلستانی مشق‌هایش را بنویسد و فردا خط کش نخورد. هنوز از یادآوریش ناراحت می‌شوم. 
حالا بعد از سال‌ها همان مشکل را دارم. استرس مزخرف‌ترین مشکل عالم است. 

۱۳۹۴ بهمن ۳, شنبه

تنها راه


یه مدته سرم شلوغه، با خبرهای اقتصادی و تلگرام و رفت و آمد مسخره. یه مدته سرم به افکاری گرمه که هیچ‌وقت برام جالب و جذاب نبوده. برای همین دلم می‌خواد فرار کنم به خصوص از مدیر بداخلاقی که تنها به استرس و به هم ریختگی کارمندا اضافه می کنه.
به هرحال زیاد نمی‌تونم کتاب بخونم و از فیلترشکن استفاده کنم. برای همین تنها راه باقی مونده پلاسه .
پس باید بیام پلاس :(

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...