۱۳۹۴ بهمن ۴, یکشنبه

محیط کاریِ عالی

دلم گرفته حوصله ی استرس و دعوا ندارم. محل کارم پر از استرس و گوشه کنایه و تحقیر است. البته کمتر کسی با من کار دارد. چون به قول همکاران من زیادی آرام هستم و شاید پخمه. کسی به یک پخمه‌ی آرام کاری ندارد اما من دلشوره‌ی عجیبی دارم و وقتی کسی را تحقیر می‌کنند دست و پایم را گم می‎کنم.
کلاس سوم معلم سختگیری داشتیم. هر صبح خانم مرغوبی بود و دخترک کوچک و لاغری به نام گلستانی. هر صبح مشق‌هایش را نمی‌نوشت و هر صبح خانم مرغوبی با خط‌‌ کش به کف دست‌هایش می‌زد و من دلشوره‌ی عجیبی می‌گرفتم. انگار خط کش را در سینه‌ی من فرو می‌کرد. برای همین هر شب دعا می‌کردم گلستانی مشق‌هایش را بنویسد و فردا خط کش نخورد. هنوز از یادآوریش ناراحت می‌شوم. 
حالا بعد از سال‌ها همان مشکل را دارم. استرس مزخرف‌ترین مشکل عالم است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...