۱۳۹۲ فروردین ۱۱, یکشنبه

خداحافظ گری کوپر و دفتر بزرگ

کتاب خداحافظ گری کوپر رو تموم کردم خب قسمت اول کتاب محشر بود بسیار عالی و با ترجمه ای دلنشین که لحن نویسنده را به خوبی بیان می کرد. اما قسمت دوم کتاب نسبت به قسمت اول از افتی مشهود برخوردار بود سرشار از تعلیق و سخنرانی های زائد.
حالا هم که کتاب دفتر بزرگ رو شروع کردم. کمی عجیب و نچسبه نمی دونم اشکال از سبک کتابه یا از ترجمه یا شاید هم از سانسورها و حذف و اضافه های برادران وزارت، اما با تمام نچسبی و عجیب بودنش همون دقیقه ی اول 40 صفحه خوندم. داستان برادران دوقلویی هست که مادرشون به دلیل جنگ، اونها رو به مادربزرگشون سپرده تا از اونها نگهداری کنه. مادربزرگ که زنی خودخواه و حریص است به بدترین نحوی از اونها کار میکشه اما دوقلوها به خوبی از پس شرایطی که در اون زندگی می کنن برمیان حتا خودشون رو جوری تربیت می کنن که بتونن این شرایط رو تحمل کنن. تکان دهنده ترین قسمت این ماجرا «تمرین مقاوم کردن جسم» و «تمرین مقاوم کردن روح» بود که در زیر ظاهر ساده ی آن هزاران حرف در خود نهفته دارد. استبداد و خشونت انسان را چنان دستخوش تحول می کند که خود به صورت ناخودآگاه به بسیاری از مسائل تن می دهد.
کتاب دفتر بزرگ نوشته ی آگوتا کریستوف و ترجمه ی اصغر نوری توسط انتشارات مروارید منتشر شده است.

۱۳۹۱ اسفند ۲۹, سه‌شنبه

روزهای عصبانی

نزدیک نوروزه و من به صورت دیفالت در چنین روزهایی عصبانیم که چی از دست دادم و چی به دست آوردم :((
امسال داییم رو از دست دادم. کسی که ... هیچی جاش رو پر نمی کنه می فهمی؟ هیچی
چقدر شعر حفظ بود و چقدر از این که با هم حرف می زدیم خوشحال بودم و خوشحال بود. حس می کرد در مورد ادبیات فقط من حرفش رو می فهمم اما من هرگز به پاش نمی رسیدم به پای حافظه اش که خدا بود خدا همه ی اشعار اخوان و کدکنی و صالحی و عطار رو حفظ بود 
جاش خیلی خیلی خیلی خالیه :(
اما امروز از یه نظر دیگه هم عصبانیم 
از دست خودم. مگه می شه کسی عاشق کتاب و کتاب خوانی باشه، خودش رو کرم کتاب بدونه، کتاب ناتور دشت رو سال ها پیش خونده باشه اما «خداحافظ گری کوپر» رو نخونده باشه؟؟؟؟ آخه چه طور ممکنه من کتاب به این زیبایی رو جا گذاشته باشم و تازه بهش رسیده باشم؟؟؟؟ صفحه صفحه اش رو دارم می خورم به معنای کامل کلمه دارم می خورم . کتاب به این خوبی که در کنار ناتور دشت می تونه یه کتاب مقدس شمرده بشه چه جور از دستم فرار کرده بود؟؟؟؟ محشره محشر
اگه تمام جملاتش رو هم قاب بگیری و یه نوت کنی توی پلاس بازم کمه. می فهمی اصلن می خوام از عصبانیت خودم رو بکشم. چقدر زیبا نوشته شده و چقدر عالی ترجمه شده. البته از سروش حبیبی که خدای ترجمه است چندان دور از ذهن نیست اما ترجمه کاملن متناسب به لحن داستانه مثل ترجمه ی نجفی از ناتور دشت که لحن رو و فضا رو کامل دستت میده و تو بی هیچ زحمتی فضای داستان با اولین کلمات و اولین جملات داستان دستت میاد و بی هیچ زحمتی با داستان همراه میشی . 

۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

سفر به شیراز 3

خب فیلتر شکن نداشتم و با یه عالمه تاخیر دوست دارم از سفرم بگم.
چهارشنبه با کلی مزاحمت برای آرش رفتم فرودگاه و از اونجا که زود رسیده بودم با کل اقوام و خویشان تلفنی خداحافظی کردم. به یکی از بچه های شیراز هم تلفن کردم و گفتم دارم میام :)) بنده خدا رو کلی به زحمت انداختم
وقتی رسیدم دوستم توی فرودگاه بود و حسابی منو تحویل گرفت به هتل که رسیدیم دلهره داشتم که نکنه بفرستن اماکن که خدا رو شکر به خیر گذشت و من رفتم اتاق مورد نظر رو بازدید کردم. جای بدی نبود گرچه به قیمتش نمی ارزید اما حوصله ی چک و چونه زدن نداشتم بار اولم هم بود و نمی خواستم از چیزی ایراد بگیرم. اومده بودم خوش بگذرونم و اوقات تلخی نمی خواستم. دوست داشتم برای خودم باشم به حال خودم و طبق میل خودم بچرخم حتا شده هیچ جایی هم نرم اما به میل خودم این چند روز رو بگذرونم.
بعد از ظهر دوستم زنگ زد. پرسید میای بریم حافظیه ؟ من با کمال میل قبول کردم. راستش خیلی دوست داشتم کسی کنارم باشه و پای مسافرتم بشه اما خب خجالت می کشیدم. با خودم فکر کردم روز اول میاد و بعد خودم باید تنهایی این شهر رو گز کنم . اما اوضاع خیلی بهتر از اونی بود که من تصور می کردم. در حقیقت دوست نبود یه رفیق کامل بود که تا آخر سفر پا به پای من بود و حتا باید بگم جلوتر از من. توی خواب هم نمی دیدم برم شیراز و از اون بالاتر توی خواب هم نمی دیدم دوتا دوست به این خوبی داشته باشم که یکی بلیت سفرم رو تهیه کنه و دیگری طی این چند روز سفرم همراهم باشه و با لطف و محبتش شرمنده ام کنه.
روز اول به حافظیه و دروازه قرآن و خواجوی کرمان گذشت. و دوستم از اون بالا تمام شیراز رو به من نشون داد.خیلی هیجان زده بودم و می دونم کلی از هیجان من خنده اش گرفته بود و کلی تعجب کرده بود اما به روش نیاورد. عکاس خوبی بود و هر لحظه عکس می گرفت طوری که یک عالمه عکس از این هر لحظه از این سفر برام مونده که ازش ممنونم. توی راه توضیح می داد که بعضیا لهجه ی شیرازی بلد نیستن و برای این که ادای شیرازیا رو در بیارن آخرِ هر چیزی یه او میذارن و مثلن میگن فلکه ی گازوووو اما شیرازیا نمی گن فلکه گازوو میگن فلکه ی گاز، تازه او نمیذارن آخر کلمات بلکه ُو میذارن( من که زیاد سر در نیاوردم به هرحال یادتون باشه فلکه ی گازو نگین که ناراحت میشن :))
 صبح با صدای چند نفر توی طبقه ی پایین بیدار شدم . نزدیک ساعت 10 بود و رفتم چایی خوردم. داشتم فکر می کردم چی کار باید بکنم که دوستم زنگ زد که تا چند دقیقه دیگه دم هتله و گلایه که چرا بیدارش نکردم. با هم رفتیم سعدی . جای قشنگی بود. کل شهر در حال مرمت و آماده سازی برای عید بود و آرامگاه سعدی هم از این قاعده مستثنا نبود. به حوض جلوی آرامگاه که رسیدیم دوستم گفت باید نیت کنی و سکه بندازی توی حوض. راستش ملت هر حوضی دیده بودن سکه انداخته بودن از حافظیه و گرمابه ها و قهوه خونه ها بگیر تا ارگ کریم خان و خونه ی قوام و زینت الملوک :)) بعضیا که حتا اسکناس هم انداخته بودن اما دوستم میگفت فقط آرامگاه سعدی معتبره( اعتبارش از کجا میاد من نمی دونم:))
توی آرامگاه سعدی یه قناتی هست که از کنار آرامگاه میگذره و بعد به بیرون از آرامگاه میره و از اونجا به باغ دلگشا میریزه. دوستم میگفت قبلن یه قهوه خونه کنار آرامگاه بوده که این قنات از وسطش میگذشته و یه حوضی به نام حوض ماهی اونجا بوده که قدمت چندین ساله داشته . اما زمانی که ما رفتیم نه حوض بود و نه قهوه خونه می گفتن دارن بازسازی می کنن. به جاش یه نمازخونه بود که جلوش این قنات رد می شد و توش کلی ماهی قشنگ شنا می کردن. دوستم میگفت قدیما اعتقاد داشتن اگه از آب قنات بریزن روی سر دختری که شوهر نکرده ، حتمن شوهر گیرش میاد :)))) خب منم با دست آب ریختم سر دوستم که شوهر گیرش بیاد خخخخ  بیرون از آرامگاه سعدی یک جایی هست که از قدیم زنهای شیرازی رخت و لباس و فرش می شستن و گازران شیراز در خود گلستان هم اومده و معروفه و هنوز هم هست.  بعدش رفتیم باغ دلگشا. جای زیبایی بود دوستم میگفت اینجا توی اردیبهشت پر از عطر نارنج می شه ( فعلن خبری نبود)
از باغ دلگشا به مسجد نصیرالملک رفتیم اما بسته بود برای همین دوستم ترجیح داد بریم خانه ی قوام یا همون باغ نارنجستان قوام. جای بســـــــــــــــــــــــــــیار زیبایی بود پر از نقاشی های سقف و گچبری ها و طراحی های چوب و .... خیلی لذت بردم جای همه خالی منزلی به این زیبایی حیاطی به این قشنگی محشر بود . اندرونیِ منزل قوام را به نام زینت الملوک یعنی همسر او می شناسند که بسیار تخریب شده و در حال مرمتش هستند اما تفاوت عمارت زینت الملوک با منزل قوام در آینه کاری و شیشه های رنگیِ تالار بزرگ عمارت بود بی نظیـــــــــــــــــــــــــر بود سقفی به این زیبایی پنجره هایی به این قشنگی که نور را به زیباترین و رنگین ترین شکل ممکن در سطح تالار پخش می کردند و انسان را مدهوش می نمودند.
از منزل زینت الملوک به مسجد نصیرالملک رفتیم خیلی خیلی خیلی زیبا بود شیشه های رنگی مقرنس ها و محراب و کاشیکاری ها و همه و همه زیبا بودند از دیدنش سیر نمی شدم آن سوی شبستان موزه ای از عکس های واقفان بود و دربی که به چاه قدیمیِ مسجد می خورد . همگی زیبا و قشنگ بودند و برای من که از دیدن آثار قدیمی لذت می برم خیلی عالی بود
وقتی برگشتیم دیگه از رمق افتاده بودم اما شب باز هم ما بودیم و خیابان های زیبای شهر، عفیف آباد و آش سبزی و بام شیراز و پارک شهر

نشر چشمه

"دفتر بزرگ" نام كتابى است كه با وجود سانسورها و حذف ها باز هم به خواندنش مى ارزد هرچند قسمت هاى ديگرِ آن هنوز در ارشاد منتظرِ مجوزند و از بزرگىِ آن كاسته شده ، اين ها حرف هايى بود كه فروشنده ى خوبِ نشر چشمه برايم ميگفت. 
لطف كرده بود و يك عدد برايم نگه داشته بود و همين باعث شد برخى اعتراض كنند. برايم جالب بود كه نشر چشمه در هنگامه ى نوروز شلوغ بود و همين مرا به رشد فرهنگ اميدوار ميكرد. ازسوى ديگر احمدرضا احمدى، شاعر نازنين، هم حضور داشت و با مهربانيش و نگاه نوازشگرش به اين شلوغى نگاه مى كرد و مثل من لذت ميبرد. در هرحال به من خوش گذشت
نشر چشمه! ممنون

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...