۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه


سیگار دود کردن من چندان هم به عشق سیگار نیست فقط به عشق نگاه کردن به دودشه وقتی که رقصان و لرزان توی هوا راه باز می کنه و حرکت موج گونه اش اشکم رو فراموش می کنه

ساعت


فکر می کنم عاشقت هستم
فکر می کنی عاشقم هستی
دستم را می گیری
دستت را میگیرم
اما
عقربه های ساعت من
خلاف جهت عقربه های ساعت تو می چرخند

ما

وقتی فکر می کنی مالکم شده ای
وقتی فکر می کنم مالکت شده ام 
تازه یادمان می افتد که دنیا واقعی ست

زمان


همیشه در رفت و آمدم
بین خوب و بد
بین زشت و زیبا
همیشه در تغییرم 
بین حال خوب و حال بد
بین شادی و غم
بین بودن و نبودن

پایان

نگاهت به من می افتد و لبخندت محو می شود
و من می فهمم که چیزی بین ما تغییر کرد

اعماق دره ای عظیم

میان ما عمیق ترین دره ی جهان و تو به یک نگاه قناعت می کنی
تمام تن من در هوس آغوش

۱۳۹۱ شهریور ۲۴, جمعه

دکتر روانشناس


می خوام برم دکتر بگم: آقا حوصله ی هیچی ندارم  یعنی راستش از بچگی کم حوصله بودم، چند وقتیه نمی تونم مقاله بنویسم. به بحث سیاسی که می رسه اعصابم ویرون میشه و همش یاد زد و خورد های سال 88 هستم. دوست دارم باز  داستان بنویسم شعر بگم اما احساس می کنم خسته ام . از زندگی از عشق از درد از همه چیز خسته ام
می خوام به دکتر بگم :از بچگی خجالتی بودم اما دیگه حتا از خودم خجالت می کشم بعد از این همه سال هیچی نشدم نه این که نخواسته باشم چیزی بشم ، خواستم اما نذاشتن، ستاره زدن بهمون که درس نخون ، پرونده ساختن که کار نکن، نویسندگی می کردیم و دستمون به قلم بود قلم رو شکستن و قلمدون رو منهدم کردن که نه چیزی از قلم موند و نه از قلمدون.
می خوام به دکتر بگم: راهی نشون بده تا دیگه نترسم از زندگی راهی نشون بده که از راه رفتن توی خیابونای شهرم نترسم ، نترسم که الان گشت ارشاد میاد یا مامورای ناجا ، نترسم که الان اراذل آزارم می دن یا مامور هوسباز گشت که بوی گند دهانش توی صورتم می خوره و احساس می کنم وسط خیابون بهم تجاوز شده
دوست دارم به دکتر بگم ........
و دکتر بگه ویزیت شما میشه صد هزار تومان

۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

رابطه

کلماتت مثل موسیقی است که از گوشی تلفن به درون گوشم رسوخ می کند. آرام و ترانه وار مثل لالایی مادرم . در این سکوت شب  صدایت را پایین آورده ای که کسی غیر از ما نشنود این کلمات را . آهسته آهسته یخ قلبم آب می شود و تو این را از صدای نفس هایم از لحن صدایم و از کلماتی که بر لبانم جاری می شود می فهمی. ذره ذره حل می شوی در وجودم و من به نفس هایم لعنت می فرستم که صدای تو را قطع می کنند.

درد

چند روز است كه درد امانم را بريده، حرف هاى زيادى براى گفتن بود مثلن فكر جديدى كه در ذهنم جرقه زده، يا بلايى كه براي گرفتن مرخصى بدون حقوق حسين سرم آمد و منجر به اين درد شد، يا كتاب هاى جديدى كه خريده ام و از خواندنشان لذت برده ام
اما  اين درد چندين روز است كلافه ام كرده مجالى براى نفس نمى دهد

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...