۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه

شالگردن

فیلم جالبی نبود اما ما به ناچار چشم دوخته بودیم به صفحه ی تلویزیون و فیلم را دید می زدیم. وقتی مادر به مدرسه ی پسر رسید، او به پشت بام رفته بود و با دوستش زمین فوتبال همسایه را نگاه می کرد. بی هیچ دلیلی پسر از پشت بام مدرسه به حیاط افتاد و مادر که در دفتر مدرسه بود صحنه ی افتادن فرزندش را دید...کودک به زمین افتاد و شالگردنش در هوا معلق بود... شالگردنش در هوا معلق بود شالگردن چهارخانه ی قرمز...
شالگردن در هوا معلق بود شالگردن چهارخانه ی خاکستری شاید رنگ دیگری داشت من دیگر رنگ برایم اهمیت نداشت فقط شوکه شده بودم نمی فهمیدم چه باید بکنم. مرد از بالای پل به پایین پرتاب شد و شالگردنش در میانه ی آسمان و زمین می رقصید. صحنه ی عجیبی بود باورش ناممکن بود. بعد آمبولانسی که شهیدی را حمل می کرد و بعد... خشم مردم. خشم مردمی که تا اندکی پیش بیشتر به دسته ی عزاداری شبیه بودند تا یه تجمع سیاسی. و بعد دود و گاز اشک آور و بعد دسته های بسیجی و بعد...   در میانه ی دود بودیم که مردی در سمت ما پرچم امام حسین را می چرخاند و بقیه گاز اشک آور را دوباره به سمت گاردی ها پرت می کردند..
.در میانه ی عاشورای 88شالگردن در هوا معلق بود . انگار در آسمان می رقصید...

۱۳۹۲ شهریور ۳۱, یکشنبه

مداد و دفتر ما و دولت ميرحسين

چند روز پیش با خواهرزاده ها رفتیم بازار که لوازم التحریر بخرن. راستش دیدن اون همه لوازم التحریر با اون تنوع منو به زمان تحصیل خودم برد. به خصوص دبستان. زمانی که ما دبستان بودیم  جنگ بود و  ترس و دلهره و کمبود. به اون صورت مداد و دفتری نبود و اگر بود با قیمتی سرسام آور و کیفیتی افتضاح. ما که توی  اون سن، زیاد از کیفیت و کمیت سردرنمیاوردیم اما از حرفای بزرگترا می فهمیدیم که ممکنه دفتر گیرمون نیاد و همین دلشوره مینداخت توی دل بچه ی کم سن و سال. از کیفیت هم وقتی خبردار میشدیم که نوک مداد چینی میشکست و تا آخر کلاس ما مجبور بودیم دم سطل آشغال مداد بتراشیم و هنوز نتراشیده نوکش بشکنه و آخرش هم دست به دامن معلم که برامون مداد بتراشه.
به هرحال توی همین زمان دولت یه وظیفه ی بزرگ به عهده گرفت و اون هم حفظ آرامش اقتصادی خانواده ها بود. دفترهای مشق و مدادهایی که در مدارس توزیع میشد ( هرچند کم و با کیفیتی نازل) باعث می شد دغدغه ی بزرگ ما بچه دبستانی ها از بین بره و بدونیم دفتر و کتابی هست که مدرسه بریم . خوبی قضیه هم این بود که توی اون شرایط کسی نه امکانش رو داشت و نه به فکرش بود که با خرید دفتر و مدادهای آنچنانی فخر بفروشه. همه مثل هم بودیم یه نوع دفتر و یه نوع مداد.
ایجاد آرامش توی اون شرایط سخت بود اما دولت این کار رو کرد یادمه یه بار دیدم کلی کیسه ی آرد گندم جلوی نونوایی گذاشتن. توی عالم بچگی برام عجیب بود و با خودم فکر کردم خب اگه دزد بیاد اینا رو ببره چی؟ چرا کیسه ها رو توی مغازه نمیذارن. از پدر که پرسیدم گفت بین مردم میگن آرد کمه و از هفته ی دیگه نون نداریم دولت دستور داده کیسه های آرد رو بیرون نونوایی بذارن که خیال مردم راحت باشه. شاید دولت چندان قدرت اقتصادی رو نمی تونست بالا ببره اما همین امید و همین برابری نسبی باعث می شد مردم اعتراض نکنند

۱۳۹۲ شهریور ۲۹, جمعه

قالیبافی

خب یکشنبه بود که به سلامتی و شادی دار قالی رو آوردم خونه. قشنگ شده، اینو خودم نمی گم همه ازش تعریف می کنن . دعا  کنید بتونم تا آخرش به زیبایی تمومش کنم :)
نویسنده ای که بافنده شد، بافنده ای که قالیباف شد و...
خب شاید از نظر بعضیا سیر نزولی باشه این که یه خبرنگار، منتقد ادبی، روزنامه نگار و نویسنده به قالیبافی برسه اما از نظر خودم مهم اینه که درجا نزدم وقتی روزنامه ها توقیف شدن ، وقتی از صدا و سیما اخراج شدم ، وقتی دانشجوی ستاره دار شدم ، یه گوشه ننشستم، رنگ عوض نکردم ، مثل خیلیا کوتاه نیومدم و به خیلی از پیشنهادا بله نگفتم. آره شاید از نظر بعضیا سیر نزولی باشه اما از نظر خودم باعث افتخارمه که زیر بار زور نرفتم :)


۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

باز بازار

فردا قراره با خواهرا بریم بازار ، نمی دونم چرا ، نمی دونم برای چی ، اما می خوایم بریم بازار
بازار بزرگ تهران برای هر کسی یه معنایی داره یه مفهومی رو به ذهنش می رسونه و اگه از نسل های جدید باشه که... هیچ معنایی نداره
اما برای من و خانواده ام بازار معانی تلخ و شیرین زیادی داره. بازار برای ما یه جای نوستالژیکه کودکی جوانی و تمام خاطرات ریز و درشت ما با بازار گره خورده. سرا به سرا ، گذر به گذرش چهره ی آدم های قدیمی و خوبی را به یادمون میاره که خیلیاشون دیگه نیستن، خیلیاشون الان فقط خاطره و یادی ازشون به جا مونده.
سرای نوروزخان، چهار سوق بزرگ، بازار مسگرا و وقتی از بازار مسگرا یه مقدار بگذری می رسی به گذر لوطی صالح ، محله ی کودکی ما. جایی که سیدعلی ، حسین آقا ، امیر وفا، آقا رضا ، عمو ، اکبر آقا همه و همه کودکی ما رو ساختن . گذر لوطی صالح رو خیلیا میشناسن محله ی قدیمیای بازار بود من کودکیم  رو در اون محله و بین اون آدما گذروندم و لذت بردم. خب حق هم داشتم لذت ببرم، جایی که همه هوای آدم رو داشته باشن و کسی جرات نکنه چپ بهمون نگاه کنه. جایی که از نونوایی تا بقالی همه به اسم دختر حاجی بشناسنت و به خاطر سن کم همیشه یه آبنبات به عنوان جایزه پیش همه ی کاسب های محل داشته باشی. جایی که همه به احترام با هم و با ما رفتار می کردند . یادش به خیر
هر وقت دلمون برای پدر ، آقا ، مهدی دایی تنگ میشه بازار بهترین جاییه که احساس می کنیم همشون در اونجا حضور دارن، و اینجوری کلی از حضور در بازار لذت می بریم و برمیگردیم خونه. گرچه این بازار ، اون بازار قدیمی نیست اما هنوز تنها یادگاریه کودکی ماست

۱۳۹۲ شهریور ۲۲, جمعه

مانتو

عید فطر بود که رفتیم مشهد و وقتی برگشتیم تهران تازه فهمیدم ای دل غافل مانتوی نازنینم رو توی هتل جا گذاشتم دیگه از خیرش گذشته بودم که مامان جان فکری به ذهنش رسید و زنگ زد به هتل که مانتوی ما رو با سلام صلوات بدن به یه مسافر که بیاره تهران. مسئول هتل قبول کرد و بعد از یه هفته که خبری نشد مامان جان فکر دیگه ای به ذهنشون خطور کرد. زنگ زد به مستاجرمون که سالی به دوازده ماه مشهد تشریف داره و گفت که این مانتو رو برای ما بیاره.
مستاجر عزیز که می خواست خوش خدمتی هم کرده باشه کلی از سختی های برخورد با مسئولین هتل گفت و بعد هم با کلی تعارف  اضافه کرد که کرمان عروسی دعوته و بعد از عروسی حتمن به خدمتمون می رسه و ما نشستیم منتظر که این جناب کی میاد. امروز صب دیدیم زنگ در خونه رو می زنن و مستاجر گرامی با کلی تته پته فرمودن: حاج خانوم من این مانتو رو آوردم اما دیشب ماشین رو سر کوچه پارک کرده بودم که با دیلم صندوق عقب ماشین رو باز کردن و کل اثاث و چمدون های ما رو بردن مانتو هم باهاشون رفته.....
این بود از سرگذشت پرخیر و برکت مانتو :))

۱۳۹۲ شهریور ۲۱, پنجشنبه

راستگویی فضیلت است و عقلانیت واجب

می گن  یه آقایی قرار بود بره مهمونی و باید یه همراه خانم کنار خودش می برد کلی به این در و اون در زد و آخرش هم کسی رو پیدا نکرد مجبور شد یه کولی رو بزک کنه و ببره مهمونی و جای خانم همراه جا بزنه. وسطای مهمونی خانمه مهمونی رو خراب می کنه و آقاهه شروع می کنه فحش و ناسزا دادن به خانم که آره تو داشتی توی خیابون جیب بری می کردی و من بزکت کردم آوردم اینجا. صاحب خونه که ناراحت شده بوده هم خانم هم آقا رو از مجلس مهمونی بیرون می کنه و میگه کسی که فهمش رو نداره که یه دزد رو میاره خونه ی من خودش هم لیاقت مهمونی رو نداره.
جنابان اصلاح طلب هم با این افتضاحی که به بار آوردن چندان دست کمی از این داستان ما ندارن 

خودزنی

گاهی دل آدم دوخته میشود به یک زمان خاص و هرچه تن می زند از یادآوری باز هم زمان تو را به سوی خود می کشد با درد با شادی با نگرانی با دلخوشی . زمان مثل اسبی می دود و گاه تو ناخواسته مثل زنی که موهایش را به اسب بسته باشند ، با دردی جانکاه پرت می شوی به آن زمان خاص ، روحت زخم بر می دارد و تنت...
 گاهی زمان بی رحم می شود و تو هرچه تن می زنی ، هرچه می گریزی از تداعی خاطرات ، باز هم ناگریزی از جبر هجوم خاطرات ناخواسته، گاه تنها یک حرف ، یک کلمه آوار می شود بر سرت تا تمام آنچه نمی خواستی ، به یاد آوری. سخت است وقتی که آن کلمه فراگیر باشد و با هر سخنی تو را به آن سو پرت کند که نباید.
از زمان انتخابات تا به حال به اصلاح طلب و اصلاح طلبی می اندیشم. شاید زیبا شاید زشت اما مرا پرت می کند به فضای بعد از انتخاب خاتمی و آنچه بر من و ما گذشت. به نام اصلاح طلبی و زنده باد مخالف من ، چه بر ما مدافعان اصلاح طلبی گذشت سخت و دشوار است. آن روزها تکرار می شود دوباره و همواره، تا زمانی که نفهمیم آزادی بیان و زنده باد مخالف من یعنی چه. کاش دموکراسی در این کشور پا بگیرد تا روشنفکران و اصلاح طلبان به نام آزادی ، خودزنی نکنند

۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

شوخی و جدی

از خدا که پنهون نیست از شما هم چه پنهون، دارم کتاب ابله داستایوسکی ترجمه ی سروش حبیبی که نشر چشمه منتشر کرده می خونم. واقعیتش اینه که قسمت اول از جلد یک رو تموم کردم و در فکر خواننده ی بیچاره و مترجم بخت برگشته ی کتاب های روسی هستم. دست آقای حبیبی درد نکنه که خیلی روون و گاهی با زیرکی این کتاب رو ترجمه کرده، اما کلن ترجمه ی کتابهای روسی و خوندنشون خالی از زحمت و اشکال نیست. به خصوص کتاب های کلاسیکی مثل همین ابله یا برادران کارامازوف یا نوشته های چخوف و تولستوی و بقیه که پر از کلمات مطنطن و چند معنی و پر ابهام هستند اما به عنوان یه خواننده دو اشکال عمده در نوشته های روسی هست که جون آدم رو میگیره: اسامی ، روزهای طولانی. 
همونجور که می دونید اسمهای روسی دو اشکال عمده دارن : اولن خیلی هاشون سه بخشی هستند مثل: آفاناسی ایوانوویچ تروتسکی ، ایوان پتروویچ پتیتسین ، دریا الکسی یوونا و دردسر زمانی شروع میشه که یه شخصیت رو با اسم افاناسی ایوانوویچ میشناسی و بعد در جای دیگه به یه کسی رو میبینی که اسمش تروتسکی ه و تازه آخر کار متوجه میشی این دوتا شخصیت در حقیقت یه شخصیت بودن که نویسنده گاهی اسم اول و گاهی اسم دوم رو بکار می برده ( حالا بشین از اول رمان رو بخون چون فکر می کردی دو شخصیت بودن ) اما مشکل دوم که هم مترجم بنده خدا به زحمت میفته هم خواننده ، اینه که روسها عادت دارن اسمها رو کوچیک کنن ینی اول یه اسم بلندبالا برای خودشون میذارن بعد کوچیکش می کنن اما فکر نکنید قاعده و قانونی داره نه  مثلن پتیا کوچک شده ی پیوتر هستش و گانکا کوچک شده ی گانیا و گانیا خودش کوچک شده ی گاوریلا هست ( گیج نشید بنده خدا آقای سروش حبیبی توی زیرنویس ده بار این موضوع رو توضیح میده که البته چاره ی دیگه ای نداره ) شما تصور کنید شخصیتی به نام گاوریلا آردالیونیچ در داستان داشته باشید که هم به نام گاوریلا خونده میشه هم گانیا هم گانکا هم آردالیونیچ ( بدبخت شدیم رفت)
اما مشکل زمان: من نمی دونم توی روسیه روزاشون چند ساعته فکر کنم خیلی طولانیه شاید از روزای ما خیلی طولانی تر ( به خدا بی شوخی میگم ) تصور بفرمایید شخصیت اصلی داستان در یک روز توی قطار کلی ماجرا داره بعد وارد سن پترزبورگ میشه بعد میره خونه ی یه ژنرال ، کلی ماجرا براش پیش میاد بعد میره یه جا خونه اجاره می کنه و کلی دعوا و جنجال هم اونجا داره بعد میره خونه ی یکی مهمون سرزده میشه و از یکی خواستگاری می کنه تا اینجای کار هنوز روز تموم نشده به خدا ، تازه 288 صفحه از کتاب میگذره تا یه روز تموم بشه به سلامتی . شما هم مثل من فکر نمی کنید که روزهای روسیه دو برابر روزهای ماست؟؟؟

۱۳۹۲ شهریور ۱۰, یکشنبه

كابينه اى بدون حضور زنان


تساوى ، عدالت، برابرى كلمات زيبايى هستند كه در زمان هاى مختلف در موارد متفاوتى به كار ميروند و به درست يا نادرست به موارد مختلف اطلاق و درخواست مى شوند اما تا چه حد درست و تا چه اندازه درخواست كنندگان محق هستند بحثى جداگانه مى طلبد. اما آنچه در مورد بحث جنسیت و تساوی یا برابر حقوق زن و مرد مطرح می شود بیش و پیش از آنکه در مبحث تساوی در دادن شغل یا مناصب و مقام ها مطرح باشد ، برابری و عدالت در احکام حقوقی و جزائی و برابری در ایجاد و تقسیم فرصت ها و انگیزه هاست.
برای بسیاری از زنان ما این موضوع چندان اهمیتی ندارد که چند نماینده در مجلس شورای اسلامی زن هستند ، جنسیت وزیر بهداشت یا محیط زیست زن است یا مرد ، چند نفر از کابینه ی آقای خاتمی یا احمدی نژاد یا روحانی زن بودند. کما این که با وجود نمایندگان زن در این چند دوره که بعد از مجلس ششم تشکیل شد؛ کارایی و نشانی از نمایندگان زن مجلس ندیدیم، نه در سخنرانی ها و موافقت ها و مخالفت ها تاثیرگذار بودند و نه تاثیری در امور زنان جامعه داشتند. متاسفانه بسیاری از زنانی که برای این مناصب در لیست ها گنجانده می شوند تنها برای ترغیب شرکت کنندگان برای صندوق های رای و یا جلب نظر فرهیختگان جامعه است.
اما آنچه که دغدغه ی بسیاری از زنان جامعه به خصوص زنان کارمند و کارگر و بسیاری از زنان زحمتکش جامعه است ایجاد فرصت هاش شغلی برابر بر اساس شایستگی و شایسته سالاری و بدون تبعیض های جنسیتی است. هیچیک از زنان جامعه ی ما خواهان امتیازگیری بر اساس جلب دلسوزی و ترحم جامعه ی مردسالار نیستند آنچه برای بسیاری از این زنان دردناک است ، نادیده گرفتن و کنار گذاردن زنان موفق جامعه از شغل هایی برابر با همکاران مرد است. در چنین شرایطی گاه می بینیم چنین زنان موفقی از ارتقاء شغلی و کاری کنار زده می شوند و به همین دلیل در سطح مدیریت کلان جامعه خبری از این گونه زنان موفق نیست. چنین نگاهی نه تنها زنان را از ارتقاء شغلی باز میدارد بلکه تجربه و توان آنها را نسبت به مردان کاهش می دهد و به همین دلیل است که معدود زنانی که به چنین جایگاهی دست می یابند به دلیل عدم تجربه ی کافی و لازم ، کارایی خود را از دست می دهند.
به همین دلیل است که ما در سطح کلان جامعه مدیران زن قدرتمند کمی داریم که به همان نسبت برگزیدن یک وزیر از میان این زنان کاری دشوار اما ممکن است. شاید از معدود زنانی که بتوان در این زمینه ها نام برد : الهه کولایی، فاطمه هاشمی ، معصومه ابتکار، خانم دستجردی باشند که به شایستگی خود را در زمینه های امور خارجه ، بیماری های خاص، محیط زیست، وزارت بهداشت، به اثبات رسانده اند اما آنچه مسلم است در شرایط وضعیت بحران زده و به غارت رفته ی کنونی باید حق داد که یک مدیر گروهی را برای خود برگزیند که بیشترین احتمال را به پیروزی آنها می دهد و ریسک کمتری برای او دارد.
آقای روحانی در شرایطی کشور را به دست گرفته است که در لبه ی پرتگاه اقتصادی و سیاسی است ، دو گروه کاری از نظر او بیشترین اهمیت را داشته: کارگروه اقتصاد و کارگروه وزارت خارجه . بیشترین دقت روحانی در این دوزمینه بوده و برای همین ترجیح داده کسانی را انتخاب کند که احتمال خطا در ایشان نزدیک به صفر باشد. می توان حق داد و از نظر من به عنوان یک زن تنها این توقع را داشت که دولت جدید چه در مورد زنان و چه مردان جامعه شایسته سالاری را بدون تبعیض جنسیتی ملاک کار خود قرار دهد . شایسته سالاری این امکان را به افراد یک جامعه می دهد که فارغ از جنسیت و روابط به مملکت خدمت کنند و تجربه بیاموزند تا در مناصب بالاتر بتوانند تاثیر گذار باشند.
متاسفانه در تمام این سال ها حتا این فرصت به زنان داده نشده که به مناصب و رده های خاصی برسند حتا در وزارت خانه ای که بیشترین کارمندان زن را دارد: وزارت آموزش و پرورش هم می بینیم که اکثر پست های مدیریتی اداره ی کل در اختیار آقایان است . در وزارت خارجه تا به حال دیده نشده که زنی در سمت مسئول فرهنگی سفارت یا کاردار مشغول به کار شود چه رسد به سفیر ، من به عنوان یک زن توقع چنین چیزی را ندارم که فی البداهه یک زن را تنها به خاطر جنسیت و بدون در نظر گرفتن تجربیاتش به جایگاه سفیر ارتقاء دهند اما سوالم این است که آیا در تمام این سالها یک کارمند زن هم در آن وزارت خانه به این شایستگی نرسیده بود که حداقل کاردار یک سفارتخانه یا مسئول فرهنگی شود؟؟


پ.ن:
این مقاله بدون ویرایش منتشر می شود ، نگارنده سرماخورده نمی تونه ویرایش کنه

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...