فردا قراره با خواهرا بریم بازار ، نمی دونم چرا ، نمی دونم برای چی ، اما می خوایم بریم بازار
بازار بزرگ تهران برای هر کسی یه معنایی داره یه مفهومی رو به ذهنش می رسونه و اگه از نسل های جدید باشه که... هیچ معنایی نداره
اما برای من و خانواده ام بازار معانی تلخ و شیرین زیادی داره. بازار برای ما یه جای نوستالژیکه کودکی جوانی و تمام خاطرات ریز و درشت ما با بازار گره خورده. سرا به سرا ، گذر به گذرش چهره ی آدم های قدیمی و خوبی را به یادمون میاره که خیلیاشون دیگه نیستن، خیلیاشون الان فقط خاطره و یادی ازشون به جا مونده.
سرای نوروزخان، چهار سوق بزرگ، بازار مسگرا و وقتی از بازار مسگرا یه مقدار بگذری می رسی به گذر لوطی صالح ، محله ی کودکی ما. جایی که سیدعلی ، حسین آقا ، امیر وفا، آقا رضا ، عمو ، اکبر آقا همه و همه کودکی ما رو ساختن . گذر لوطی صالح رو خیلیا میشناسن محله ی قدیمیای بازار بود من کودکیم رو در اون محله و بین اون آدما گذروندم و لذت بردم. خب حق هم داشتم لذت ببرم، جایی که همه هوای آدم رو داشته باشن و کسی جرات نکنه چپ بهمون نگاه کنه. جایی که از نونوایی تا بقالی همه به اسم دختر حاجی بشناسنت و به خاطر سن کم همیشه یه آبنبات به عنوان جایزه پیش همه ی کاسب های محل داشته باشی. جایی که همه به احترام با هم و با ما رفتار می کردند . یادش به خیر
هر وقت دلمون برای پدر ، آقا ، مهدی دایی تنگ میشه بازار بهترین جاییه که احساس می کنیم همشون در اونجا حضور دارن، و اینجوری کلی از حضور در بازار لذت می بریم و برمیگردیم خونه. گرچه این بازار ، اون بازار قدیمی نیست اما هنوز تنها یادگاریه کودکی ماست
بازار بزرگ تهران برای هر کسی یه معنایی داره یه مفهومی رو به ذهنش می رسونه و اگه از نسل های جدید باشه که... هیچ معنایی نداره
اما برای من و خانواده ام بازار معانی تلخ و شیرین زیادی داره. بازار برای ما یه جای نوستالژیکه کودکی جوانی و تمام خاطرات ریز و درشت ما با بازار گره خورده. سرا به سرا ، گذر به گذرش چهره ی آدم های قدیمی و خوبی را به یادمون میاره که خیلیاشون دیگه نیستن، خیلیاشون الان فقط خاطره و یادی ازشون به جا مونده.
سرای نوروزخان، چهار سوق بزرگ، بازار مسگرا و وقتی از بازار مسگرا یه مقدار بگذری می رسی به گذر لوطی صالح ، محله ی کودکی ما. جایی که سیدعلی ، حسین آقا ، امیر وفا، آقا رضا ، عمو ، اکبر آقا همه و همه کودکی ما رو ساختن . گذر لوطی صالح رو خیلیا میشناسن محله ی قدیمیای بازار بود من کودکیم رو در اون محله و بین اون آدما گذروندم و لذت بردم. خب حق هم داشتم لذت ببرم، جایی که همه هوای آدم رو داشته باشن و کسی جرات نکنه چپ بهمون نگاه کنه. جایی که از نونوایی تا بقالی همه به اسم دختر حاجی بشناسنت و به خاطر سن کم همیشه یه آبنبات به عنوان جایزه پیش همه ی کاسب های محل داشته باشی. جایی که همه به احترام با هم و با ما رفتار می کردند . یادش به خیر
هر وقت دلمون برای پدر ، آقا ، مهدی دایی تنگ میشه بازار بهترین جاییه که احساس می کنیم همشون در اونجا حضور دارن، و اینجوری کلی از حضور در بازار لذت می بریم و برمیگردیم خونه. گرچه این بازار ، اون بازار قدیمی نیست اما هنوز تنها یادگاریه کودکی ماست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر