۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

باز بازار

فردا قراره با خواهرا بریم بازار ، نمی دونم چرا ، نمی دونم برای چی ، اما می خوایم بریم بازار
بازار بزرگ تهران برای هر کسی یه معنایی داره یه مفهومی رو به ذهنش می رسونه و اگه از نسل های جدید باشه که... هیچ معنایی نداره
اما برای من و خانواده ام بازار معانی تلخ و شیرین زیادی داره. بازار برای ما یه جای نوستالژیکه کودکی جوانی و تمام خاطرات ریز و درشت ما با بازار گره خورده. سرا به سرا ، گذر به گذرش چهره ی آدم های قدیمی و خوبی را به یادمون میاره که خیلیاشون دیگه نیستن، خیلیاشون الان فقط خاطره و یادی ازشون به جا مونده.
سرای نوروزخان، چهار سوق بزرگ، بازار مسگرا و وقتی از بازار مسگرا یه مقدار بگذری می رسی به گذر لوطی صالح ، محله ی کودکی ما. جایی که سیدعلی ، حسین آقا ، امیر وفا، آقا رضا ، عمو ، اکبر آقا همه و همه کودکی ما رو ساختن . گذر لوطی صالح رو خیلیا میشناسن محله ی قدیمیای بازار بود من کودکیم  رو در اون محله و بین اون آدما گذروندم و لذت بردم. خب حق هم داشتم لذت ببرم، جایی که همه هوای آدم رو داشته باشن و کسی جرات نکنه چپ بهمون نگاه کنه. جایی که از نونوایی تا بقالی همه به اسم دختر حاجی بشناسنت و به خاطر سن کم همیشه یه آبنبات به عنوان جایزه پیش همه ی کاسب های محل داشته باشی. جایی که همه به احترام با هم و با ما رفتار می کردند . یادش به خیر
هر وقت دلمون برای پدر ، آقا ، مهدی دایی تنگ میشه بازار بهترین جاییه که احساس می کنیم همشون در اونجا حضور دارن، و اینجوری کلی از حضور در بازار لذت می بریم و برمیگردیم خونه. گرچه این بازار ، اون بازار قدیمی نیست اما هنوز تنها یادگاریه کودکی ماست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...