۱۳۹۵ مرداد ۳, یکشنبه

همین نزدیکی7

نگاه می کند و می گوید: شما خارجی هستید؟

مرد میان سال به نظر می رسد. با موها و ریش هایی جوگندمی، گرچه چندان نمی توان این ها را ملاک سن قرار داد. فقر آدمی را پیر می کند. به گربه ها که غذا می دهم از آن سوی پیاده رو به سمت من می آید و با ناراحتی و کمی عصبانیت می گوید: تازه بهشون غذا دادم.
گربه ها دور پاهایش چرخ می زنند و می فهمم که او را می شناسند. می گویم: گربه های قشنگی هستن، فکر کردم گرسنه ان. خب شاید بعدن بخورن اشکالی نداره. انگار اعتمادش را جلب کرده باشم، لبخند می زند: اینا چیه براشون میریزی؟ می گویم: غذای خشک مخصوص گربه ها. مثل پدری که به فرزندانش افتخار کند نگاهی به گربه ها کرد و گفت: ممنون اما بهشون غذا دادم شما زحمت نکشین.

۱۳۹۵ مرداد ۲, شنبه

تناقض احوال

از طرفی اونقدر حالم بده که فقط میخوام یه گوشه تنها باشم اما از طرفی اونقدر حالم خوبه که میخوام بشینم همش کتاب بخونم
این تناقض رو با چی باید جواب داد؟؟؟


















۱۳۹۵ تیر ۳۰, چهارشنبه

۱۳۹۵ تیر ۲۹, سه‌شنبه

باز هم ترجمه

این روزها کتاب کوچکی خریده ام که ترجمه ی یکی از دوستانم بود.
نمایشنامه ای که به گفته ی دوستان بسیار زیبا و جالب بوده و پیش از این با ترجمه های دیگری روانه ی بازار شده بود. راستش را بخواهید با تمام حال بدی که داشتم اما کتاب را در عرض یک ساعت خواندم و با این که اصلن دلچسب نبود، اما چون فکر کردم حتمن اشکال از گیرنده های من است و نه فرستنده، برای بار دوم هم خواندم.
نه ترجمه، و نه نمایشنامه برایم جذاب و جالب نیامد. ممکن است دلایل مختلفی داشته باشد اما دوست خوبم. وقتی می بینی که یک کتاب با ترجمه ای بهتر، روانه ی بازار شده است، لطف کن یا ترجمه ای بهتر از قبل ارائه کن و یا از خیر ترجمه ی کتاب بگذر و بگذار خواننده ی بینوا سردرگم و درمانده نشود.
با تشکر از تمامی مترجمان تازه وارد 

۱۳۹۵ تیر ۲۸, دوشنبه

۱۳۹۵ تیر ۲۷, یکشنبه

تنها میراث درست




کویر لوت در فهرست میراث جهانی یونسکو قرار گرفت. این خبر از اون لحاظ اهمیت داره که تنها میراثیه که نه خراب میشه نه کسی میتونه به اسم بزنه نه دزدیده میشه نه آتیش میگیره نه خشک تر از این میشه. با تشکر از یونسکو که یه ثبت درست درمون کرد

جنبش‌های تک‌نفره


«قرار نیست همه‌ی آدم‌ها تو را درک کنند. تو جنبش تک نفره ی خود باش»

سه سالی هست که به این مجتمع نقل‌مکان کرده‌ایم و از آن حیاط کوچک و تنها دل‌خوشی بزرگ من خبری نیست. وقتی با آن اعصاب ناراحت به اینجا آمدم نه از حیاط پرشکوه مجتمع خوشم آمد و نه از خانه ی قشنگی که وقتی به بالکن می‌روی صدای زیبای پرندگان را می‌شنوی و لذت می‌بری. راستش را بخواهی حق هم داشتم که از بالکن خوشم نیاید چون در همان روز دوم ورودمان مخمل از بالکن افتاد و ما دو هفته‌ی تمام به دنبالش بودیم و بعد فهمیدیم از بالکن به حیاط پشتی افتاده. خدا را شکر که مشکلی ایجاد نشد گرچه در دومین سقوط آزادش یک‌پایش شکست و کلی گریه و زاری که چرا این گربه‌ی احمق فاصله‌ی طبقه‌ی چهارم تا زمین را نمی‌تواند درک کند؟ خب چه می‌شود کرد، مخمل است و آن چشمان کم‌بینا و عشق دعوا با پرندگان (البته تازگی‌ها به گفتمان روی آورده)
به‌هرحال از همان روزهای اول که به اینجا آمدیم گربه‌ای در حیاط مجتمع بچه‌دار شد و من علاوه بر گربه‌های کوچه به او هم‌غذا می‌دادم. همیشه یک کیسه غذای گربه در کیفم می‌گذارم و هر جا گربه‌ای می‌بینم برایش غذا می‌ریزم. خب حس می‌کنم ما جا طبیعت را از گربه‌ها و سگ‌ها گرفته‌ایم و جایی باید جبرانش کنیم و این غذا دادن یک‌جورهایی جبران است. به‌هرحال همیشه بقیه مسخره می‌کنند و مخصوصن در محله‌ی خودمان اوایل همه مسخره می‌کردند و می‌خندیدند. برایم مهم نبود و جلوی چشمانشان به گربه‌ها می‌رسم و غذا می‌دهم
اما به‌تازگی خیلی چیزها عوض‌شده. می‌آیند و می‌پرسند و از من تشکر می‌کنند که به گربه‌ها غذا می‌دهم. حتا مدیر بداخلاق مجتمع که تلفنی با من دعوا کرده بود که چرا به گربه‌ها غذا می‌دهم، حالا ساعت ده که می‌شود جلوی مجتمع می‌آید و در مورد گربه‌ها با من صحبت می‌کند. تازگی‌ها در چند جای خیابان مان می‌بینم که برای گربه‌ها غذا گذاشته‌اند. همسایه‌هایی که تا دیروز مسخره می‌کردند و با عصبانیت از کنارم می‌گذشتند حالا برای گربه‌ها تن ماهی و مرغ می‌گذارند. خوشحالم و سپاسگزار محبت شان
آدم‌ها یاد می‌گیرند که مهربان باشند پس بیا اولین نفر باشیم. یاد بگیریم و یاد دهیم.

فرهنگی دیگرگونه

فرهنگ همچون نخل است اگرچه ریشه مهم است اما نخل بی سر نه به بار می نشیند و نه بر

خانمها آقایان به فرهنگ دوهزار و پانصدساله (و بیشتر) ما خوش آمدید. این چند روز شما را با گوشه ای از این فرهنگ غنی آشنا می کنیم:
من بر مرده ریگ پدرانم ایستاده ام و بر سر غارت و چپاول بزرگان فرهنگ و آثار باستانی کشورم فریاد میزنم . از چپاول آثار تخت جمشید تا دزدیده شدن آثار کمال الملک، از بی توجهی به موزه ها تا بی عنایتی به آثار زیبای هنرمندان معاصر، من بر این همه مویه می کنم.
من بر گور پدرانم ایستاده ام و همچنان که فریاد میزنم به خودم و آنان میخندم و که در گذر زمان چه بر سر فرهنگ و گور و میراث شان آمده که امروز من با ادعای فرهنگ چند هزار ساله چنان آبرویی از ایران برده ام که پرسش منما. صفحه ی هر ایرانی و خارجی معروف و مشهوری که باشد با فحش های آب کشیده و نکشیده مزین می کنم و بعد هم مدعی فرهنگ ایرانی اسلامی می شوم. در هر دعوایی چه به ایران مربوط باشد و چه نباشد شرکت می کنم و با فحاشی و بی نزاکتی آبروی نداشته ی خود را که نه از آبروی ایران مایه می گذارم.
من بر گور پدرانم می خندم و ادعای ایرانی اسلامیم سقف آسمان مجازی را پاره کرده و فرهنگی دیگرگونه معرفی کرده

۱۳۹۵ تیر ۲۳, چهارشنبه

شاید یک مقاله می شد



سعی کن وقتی کسی بی‌قرارته، وقتی کسی عاشقانه دوستت داره، وقتی کسی برای بودنت بی‌تابی می‌کنه؛ کنارش باشی

چون همین بی‌قراری، همین بی‌تابی مدام، همین عشق وقتی زیادی طولانی بشه روی قلب آدم می‌ماسه؛ اون‌وقت شوق بودنت جاشو به افسردگی و دل‌مردگی میده

۱۳۹۵ تیر ۲۲, سه‌شنبه

هذیان های یک ذهن بیمار

گاهی خودم هم فکر می‌کنم چی شد که حالم انقدر بد شد؟ و به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسم
قرار نبود حالم انقدر بد بشود که خودم هم از خودم بترسم و مثل یک پرستار بیچاره به دنبال خودم باشم که یک‌وقت از بی‌حواسی و خواب من سوءاستفاده نکنم و خودم را به کشتن ندهم. خب بدبختی‌های من بیش از مردم اطرافم نبوده و نیست و شاید بتوان گفت بسیار کمتر از دیگران . اما خسته شده‌ام از سرزنش‌های خودم. مثلن دکتر گفت فهرستی از جنبه‌های خوب و بدم پرکنم. تا امروز لیست جنبه‌های بد چنان پر است که از چند صفحه بیرون زده اما جنبه‌ی خوب تنها به مهربانی بیش‌ازاندازه ام محدود مانده.

نمی‌خواهم ادای آدم‌هایی را درآورم که دچار یأس فلسفی شده‌اند و یا از زور دانایی به اینجا رسیده‌اند. هرگز . راستش چیزهای خوبی هم هست مثلن ویراستاری این ترجمه‌ی لعنتی به پایان رسید و یا امروز حالم بهتر است . مادرم خوشحال است و برای مخمل کلی غذای خوشمزه خریده‌ام. به‌هرحال همین‌که مخمل خوشحال است جای شکر دارد.

صدای یک مادر باش

شاید من و تو تنها پژواکی از یک صدا باشیم
پس بیا بهترین پژواک صدای یک مادر باشیم

#نرگس_محمدی

۱۳۹۵ تیر ۲۰, یکشنبه

دردها



دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند
 
قیصر امین پور 

۱۳۹۵ تیر ۱۸, جمعه

مهر زیاد چون طنابی بر گردن است


بزرگترین اشتباه انسان اینه که فکر کنه بقیه هم مثل خودش هستن
پس اشتباه ترین حرف متداول اینه که: هرچه برخود می پسندی بر دیگران هم بپسند و هرچه بر خود نمی پسندی بر دیگران هم مپسند

۱۳۹۵ تیر ۱۷, پنجشنبه

در گریز از خویش





خیلی وقت بود که غروب شده بود و اتاق تاریک بود. من و مخمل با یک نموره نوری که از مونیتور لپ‌تاپ بیرون می‌زد سر می‌کردیم. نگو نموره برای رطوبت است و ربطی به نور ندارد، میدانم نا سلامتی شغل کوفتی‌ام ویراستاری است اما من نموره را برای هر چیز کوفتی به کار می‌برم حتا در مورد قواعد ویراستاری هم در نوشته‌های خودم رسم‌الخط خودم را دارم.
اتاق تاریک بود و من لش کرده و به نفس‌نفس افتاده از تپش قلبم به تاریکی نگاه می‌کردم و دایدوی بیچاره هم زیر لب آواز می‌خواند و مخمل با کبوتر احمقی که به لبه‌ی پنجره‌ی ما، که نه به حریم خصوصی ایشان تجاوز کرده بود، صحبت می‌کرد.
جای این کارها می‌توانستم بلند شوم و به ادامه‌ی ویراستاری این کتاب لعنتی برسم یا حتا اتاقم مرتب کنم یا از آن بهتر کمی کمدها را جابه‌جا کنم تا شاید جلوی در باز شود و این‌همه به‌سختی از میان در رد نشوم. اما همان‌طور که فرمودم لش کرده بودم و دلم نمی‌خواست از این تاریکی خلاص شوم یا حتا تکانی به بدن مبارک بدهم.
افسردگی چیز غریبی است. سعی می‌کنی تاریکی درونت را توسعه دهی چندان‌که حتا جایی برای نفس کشیدن نماند. بدنت کرخت می‌شود و این کرختی را در کارهایت هم می‌بینی اما بقیه درک نمی‌کنند و تو هم حوصله‌ی توضیحش را نداری، برای همین از جمع می‌گریزی و این افسردگی چنان در تنهایی‌ات رشد می‌کند که یا باید بروی یا فکر علاجش باشی.

با درسی که از گذشته گرفته‌ام مجبورم به فکر علاجش باشم

اینک تو را در گور گذاشته اند و بر مرده ات می گریند


دل مبند
نه به آب
نه به آسمان
نه به دوستی
گاهی همه تو را فراموش می کنند

۱۳۹۵ تیر ۱۶, چهارشنبه

حماسه وقاحت ملی


از جشنواره ی کن شروع شد و حسادت کیهان و جناحی که خود را اصولگرا می نامید و زنجیره ای از موفق ترین اندیشمندان و هنرمندان ایران که نام کیارستمی هم در زمره ی آنان بود.
سال ها نه می توانست در ایران فیلم بسازد نه اکران می شد با این وجود کیارستمی فیلم ساخت و در تمامی عرصه های فیلم سازی جهان به عنوان چهره ای شناخته شده نامش درخشید و نام ایران را مطرح ساخت. و اکنون او رفته است
و اکنون او رفته و برخی از مسئولین و فیلم سازان و منتقدین با چنان وقاحتی از او تعریف می کنند و رفتنش را تسلیت می گویند که انگار همینان نبودند که تمام حمله های انتقادی و لبه ی تیز قلم  شان را متوجه کیارستمی کرده بودند . انگار نه انگار که همین ها نه اجازه ی فیلم سازی به او می دادند و نه چشم دیدنش را داشتند.
فراستی با چنان وقاحتی نامه ی تسلیت که نه ، نامه ی مطرح کردن خود و متلک انداختن به امثال فرهادی را می نویسد که انسان از کلمه ی وقاحت شرمنده می شود و به دنبال واژه ی دیگری می گردد که این همه بی حیایی و فضاحت و بی ادبی را بر دوش آن بیندازد . می ترسم همین روزها جناب حاتمی کیا هم نامه ای بنویسد و درگذشت این کارگردان موفق و این هنرمند جهانی را دوست عزیز خود بخواند.
از دیگر سو خوشحالم که کیارستمی چنان بزرگ است که امثال فراستی و دولتی ها زیر سایه ی او به دنبال جایی می گردند اما از نظر من این وقاحت است گرچه برای کیارستمی تفاوتی نداشته باشد که مجیدی در غیابش ماله به دست بگیرد و بر چهره ی نظام بکشد یا فراستی چنین حرف هایی بزند یا...

اما از نظر من: که تو در برون چه کردی که درون کعبه آیی؟

۱۳۹۵ تیر ۱۵, سه‌شنبه

کارگردانی که سینمای ایران را جهانی کرد


صحبت کردن از کیارستمی برای امثال من غیرممکنه. اونقدر بزرگ و تأثیرگذاره که هیچکس جز ژان لوک گدار بزرگ نمی تونه در این مورد حرف بزنه،  سال‌ها پیش ژان لوک گدار درباره عباس کیارستمی گفته بود: "سینما با دیوید وارک گریفیث آغاز می‌شود و با کیارستمی پایان می‌یابد." 
و این درده، درده وقتی یادت بیاد که همین کارگردان بزرگ چقدر در این کشور مورد اهانت قرار گرفت 









۱۳۹۵ تیر ۱۴, دوشنبه

و رفت


خبر سخت بود 




ایمایان: خبر نه چندان مهم



بعضی از مطالب انقدر خوب هستن که آدم دلش نمیاد به اشتراک نذاره ، مطالب ایمایان همیشه خوب هستن اما این مطلب واقعن عالیه: 



"دیوان عالی نظارت بر قانون اساسی اتریش"، انتخابات ریاست‌جمهوری این کشور را بی‌اعتبار اعلام کرد. به نظر این بالاترین نهاد حقوقی اتریش، برگزاری انتخابات مجدد برای "جلب اعتماد" شهروندان این کشور ضروری است. "دیوان عالی نظارت بر قانون اساسی اتریش" پس از بررسی تقاضا و گفت‌وگو با ۶۷ شاهد از ۹۰ نفری که به دادگاه دعوت شده بودند، اعلام کرد که شدت نقض مقرّرات برگزاری انتخابات، "اعتبار" آن را زیر سوال ‌برده و برگزاری انتخابات جدید را ایجاب می‌کند. دادگاه اعلام کرده که اقدام به برگزاری دوبارۀ انتخابات، ربطی به تقلب انتخاباتی ندارد و تنها به خواست مردم اتریش و برای اجرای دموکراسی برگزار می‌شود. برخی از شاهدان عینی گفته‌اند که بی‌نظمی در جریان شمارش آراء وجود داشته است؛ از جمله روند شمارش آرایی که از راه دور ارسال شده بوده، پیش از موعد مقرر آغاز شده است. (+ و +)


همانطور که می‌بینید خبر خیلی مهم نیست. نخست اینکه ما را یاد چیزی نمی‌اندازد. دوّم اینکه به فرض که یاد چیزی بیفتیم،‌ دلایلی مانند «بی‌نظمی در جریان شمارش» یا «شدّت نقض مقرّرات» در قیاس با شرایط ما سوسول‌بازی به نظر می‌آید. اگر قرار به مبنا قرار دادن چنین ملاکهایی باشد باید تمام انتخابات ایران را ابطال کرد. سوّم هم لزومی ندارد حکومت ما دغدغه‌ی «جلب اعتماد شهروندان» را داشته باشد؛ این شهروندانند که باید از بالاترین مقام تبعیّت کنند درست مانند شورای نگهبان که وقتی رهبرش سلامتی یک انتخابات را تأیید می‌کند،‌ چاره‌ای جز تصویب حرف او ندارد. چهارم و پنجم و چندم دیگری هم هست ولی چون اصلاً قیاس ما با دیگران مع‌الفارق است، از خیرش می‌گذریم و به خواب خرگوشی خود برمی‌گردیم. 

۱۳۹۵ تیر ۱۳, یکشنبه

شاید زمان بگذرد


هرچقدر میخوای با مشکلات شوخی کل اما نمی تونی تأثیر مشکلات بر روح و ذهنت رو نادیده بگیری

به جایی رسیدم که دوست دارم کسی باشه که یک گلوله در مغزم خالی کنه و مغزم دیگه نه خاطرات رو جلوی چشمم بیاره و نه مشکلات رو به رخم بکشه
به جایی که دلم میخواد کمی قلبم آروم بگیره و یه دست نوازشی به سر و روش بکشم و بگم: کمی آهسته تر
زندگی شاید زیبا باشه اما وقتی داغونی چیزی نمی تونه تو رو به زندگی امیدوار کنه 
باید زمان بگذره 

حس ضعف و جلب ترحم هم لذتی دارد





عادت ها می توانند انسان را نابود کنند ؛
کافی است انسان به گرسنگی و رنج بردن
و به زیر ستم بودن عادت کند ،
تا دیگر هرگز به رهایی فکر نکند
و ترجیح بدهد در بند بماند ...!

مولر

۱۳۹۵ تیر ۱۲, شنبه

تنها رگ حیات

گاهی کاری از دستت بر نمیاد مگر یک خودکشی تمام عیار


و من در دنیای مجاز رگ هایم را قطع کردم
و من ارتباطم را قطع کردم تا شاید تمام شوم از این همه انسانیتی که نیست
تمام شوم از این همه درک متقابلی که وجود ندارد
و این همه عشقی که نیست و شاید هرگز نبوده

برایم جالب است که از زمانی که رگ های مجازیم را زدم جز یک نفر ، کسی به سراغم نیامد
این همه دلسوزیم برای هیچ بود. هیچ :))
جز اینجا دیگر هیچ مأوایی ندارم
تنها رگ حیات من 

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...