از جشنواره ی کن شروع شد و حسادت کیهان و جناحی که خود را اصولگرا می نامید و زنجیره ای از موفق ترین اندیشمندان و هنرمندان ایران که نام کیارستمی هم در زمره ی آنان بود.
سال ها نه می توانست در ایران فیلم بسازد نه اکران می شد با این وجود کیارستمی فیلم ساخت و در تمامی عرصه های فیلم سازی جهان به عنوان چهره ای شناخته شده نامش درخشید و نام ایران را مطرح ساخت. و اکنون او رفته است
و اکنون او رفته و برخی از مسئولین و فیلم سازان و منتقدین با چنان وقاحتی از او تعریف می کنند و رفتنش را تسلیت می گویند که انگار همینان نبودند که تمام حمله های انتقادی و لبه ی تیز قلم شان را متوجه کیارستمی کرده بودند . انگار نه انگار که همین ها نه اجازه ی فیلم سازی به او می دادند و نه چشم دیدنش را داشتند.
فراستی با چنان وقاحتی نامه ی تسلیت که نه ، نامه ی مطرح کردن خود و متلک انداختن به امثال فرهادی را می نویسد که انسان از کلمه ی وقاحت شرمنده می شود و به دنبال واژه ی دیگری می گردد که این همه بی حیایی و فضاحت و بی ادبی را بر دوش آن بیندازد . می ترسم همین روزها جناب حاتمی کیا هم نامه ای بنویسد و درگذشت این کارگردان موفق و این هنرمند جهانی را دوست عزیز خود بخواند.
از دیگر سو خوشحالم که کیارستمی چنان بزرگ است که امثال فراستی و دولتی ها زیر سایه ی او به دنبال جایی می گردند اما از نظر من این وقاحت است گرچه برای کیارستمی تفاوتی نداشته باشد که مجیدی در غیابش ماله به دست بگیرد و بر چهره ی نظام بکشد یا فراستی چنین حرف هایی بزند یا...
اما از نظر من: که تو در برون چه کردی که درون کعبه آیی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر