۱۳۹۳ اردیبهشت ۷, یکشنبه

ما پنج تن

ما پنج نفر بودیم
تقریبن هم سن با یک سال کم یا بیش ، گرچه وضعیت مالی خانواده هامون متفاوت بود اما با هم بودیم من کمتر اونا بیشتر. به هرحال دوست بودیم و اون زمان فرقی نداشت پدر فیروزه وضعیت مالی توپی داشت یا پدر پروین کارگرشون بود به هرحال همین وضعیت تا بزرگی هم ادامه داشت.
ما پنج دختر بودیم
من، منصوره، فیروزه، فاطیطی و پروین. امروز بازهم همدیگرو دیدیم . چندان فرقی نکرده بودیم تنها پروین عینکی شده بود و فاطیطی لاغرتر اما انگار بدون این که خودمان بخواهیم خیلی شبیه هم شده بودیم . چشمهای همه ی ما از دردها و غمهایی می گفتن که توی این سالها تحمل کرده بودیم.
ما پنج زن هستیم
منصوره از ما بزرگتر بود و فیروزه از همه شرورتر. آن زمان ها میگفتیم بیچاره شوهر فیروزه ، همان شب اول فیروزه تکه پاره ش می کنه. فحش و ناسزا را در مکتب خاله ش آموخته بود و مردم داری را پیش  مادر اما هیچکدوم به کارش نیومدند. شوهرش مرد هوسران و زنبازی بود که نظیر نداشت. منصوره با مرد مذهبی شکاکی ازدواج کرد که او را مجبور می کنه از برادرش هم رو بگیرد و پروین...
ما پنج زن تنها هستیم
تنها متاهل جمع منصوره ست، با دو فرزند به شوهرِ شکاکش چسبیده. پروین همون اوایل طلاق گرفت و با فرزندش به خانه ی مادرش برگشت. فیروزه خرج شوهرش را میده تا نه طلاق را علنی کنه و نه به بچه هاش کاری داشته باشه. فاطیطی شوهرش را با یک تیپا از خونه بیرون کرد و با پسرش زندگی می کنه و من...
خواهرم می گوید تو خوشبخت ترین نفر در این جمعی که لااقل شوهر نکردی و این همه زجر را تحمل نکردی. فکر می کنم راست میگه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۵, جمعه

#سرفراز

همیشه مسئله ای هست که شوکه ات کند، بغض را در گلویت به هق هق و اشک بدل کند و کمرت را برای روزها بشکند. همیشه چیزی هست که برای ساعتها و روزها مالامال از غم ات سازد. نیمه شب بود و مطالبی در مورد بند 350 می خواندم که توییتر محمد را دیدم. هشتگ سرفراز زده بود و عکسی ضمیمه ی آن. عکس را که دیدم...
محمد بود با موهای تراشیده مثل زندانیان... زل زده بود به من ... درآنسوی شیشه او بود و در این طرف من... چشمان غمناکش و من با بغضی که بی هیچ صدایی به اشک بدل می شد و کم کم هق هق گریه... محمد بود با موهایی که از ته تراشیده شده بود و من که ناگاه افتاده بودم در سلول های اوین، در بند 350 ، در زیر باتوم و چشم در چشم مردی که فرومی کوبید آن باتوم و کابل و قمه ی لعنتی را و قلبم برای حسین می زد و جوشن کبیری که مادرم می خواند و همه تکرار می کردیم خلصنا من النار یا رب
می دانم چندان سردرنمی آوری ، خودم هم نمی فهمم تنها هشتاد و هشت و هشتاد و نه با تمام غصه هایش تکرار و تکرار و تکرار می شود و من خدا را شکر می کنم محمد و حسین نیستند و حسین از اوین خلاص شده ولی باتوم ها نه بر بهاور که بر من می خورند و چشمان مامور هنوز در چشم من است و قمه ای که بر بالای سرم هست. اشک می ریزم و می نویسم شاید این بغض خالی شود و من راحت شوم از این همه بغض و اشک و درد کمر

۱۳۹۳ فروردین ۳۱, یکشنبه

انصراف یا عدم انصراف از یارانه مسئله این است ؟؟؟

مناسبت های این روزا زیادی زیاد بود و کلی حرف داشت و من هم یه گربه دست و بال و دهنم رو بسته بود با این حال:
راستش چندین سال پیش یه آدمی به نام احمدی نژاد رو رئیس جمهور کردن که کلن قال این سوبسید و فیلان و بیسار رو بکنه بندازه دور همه رو خلاص کنه و بعد هم بگن کی کرد؟ من نکردم . اونم سوبسید رو برداشت و بجاش گفت پول سوبسید رو بهتون میدم تازه یه چی هم سر. ملت هم گفتن خو بابا یارو راست میگه سوبسیدی که دولت به مرغ میده و ما هم مرغ خور نیستیم خو میگیریم میذاریم جیبمون. غافل از این که این یارانه کجا و سوبسیدی که برداشته میشه کجا
روشنفکران و کارشناسان اقتصادی هم گفتن ( و هنوز میگن) از نظر اقتصادی نرخ بنزین در کشور ما کجا و در اروپا کجا؟ نرخ گاز در کشور ما کجا و در فیلان جا کجا؟ نرخ برق در کشور ما کجا و در ... خب بابا حالا . در هر صورت به نفع کشور ماست که بنزین سر به آسمان بزند و گاز سر به فلک و برق سر به کهکشان و قس علاهاذا اما یکی از همین روشنفکران و اقتصاددانان عزیز نگفت حقوق کارمندان ما کجا و حقوق اروپا کجا؟ حمل و نقل عمومی در این خراب شده کجا و در کشور فیلان کجا؟ نرخ بیکاری در کشورما کجا کارخونه های ورشکسته ی ما کجا بیمه و خدمات درمانی کجا خصوصی سازی دولتی کجا اقتصاد سپاهی کجا بابا اونطرف رو می بینی این طرف رو هم ببین
حالا چندین سال از اون زمان که احمدی نژاد اون هنرنمایی رو کرد گذشته و الان روحانی و دولتش و ضرتی وی دست به التماس بلند کردند که ملت رشید بیاین از خیر این یارانه بگذرید ببینید این وزیر با اون درآمدش از خیر یارانه گذشته، ببینید فلان نماینده ی مجلس با کلی حقوق و مزایا از یارانه انصراف داده خب شما هم بگذر اما باز هم کسی نیست بگه عزیز دلم اولن مگه شما از خیر بالا بردن قیمت ها میگذری که ملت از خیر این یارانه ی کوچیک بگذرن؟ مگه شما در این چند سال که سوبسید رو برداشتی قسمتی از اقتصاد یا حمل و نقل یا خدمات درمانی یا بیمه رو بسامان کردی که حالا ملت بیان و از همین یه آب باریکه بگذرن؟ مگه شما حقوق کارمندان رو به تناسب اون سوبسیدی که برداشتی ، اضافه کردی که حالا از خیر همین دلخوشکنک بگذرن؟
اصلن این افزایش قیمت ها مگه تناسبی با این یارانه داره؟ این وضعیت خدمات شهری و پزشکی و دولتی چه تناسبی با این گذشت و فداکاری ملت داره که توقع بیش از اون هم دارید؟ و جالب تر این که جناب نوبخت تهدید هم می فرمایند که کسانی که یارانه میگیرند حق دریافت وام های کلان ندارند!! عزیز دل برادر مگه این وام ها رو به من مفلس میدن؟ غیر از امثال بابک زنجانی و اقوام و خویشان این وام ها به کسی داده نمیشه خیال شما راحت
به جای جار و جنجال و سرگرم کردن ملت برای این یارانه فکری به حال اختلاس های میلیاردی و فرارهای چندین میلیاری سپاه و شرکت های تابعه بفرمایید نیازی به این تهدید ها و تبلیغ ها نیست 

۱۳۹۳ فروردین ۲۴, یکشنبه

تصادف

این چند وقت در گوش کردن کتاب های گویا فوق تخصص گرفتم. خیلی خوبه. به خصوص در زمانی که دارم قالیبافی می کنم خیلی مفیده. در اون زمان نه می تونم کتاب ورق بزنم نه کار دیگه ایجز بافتن ازدستم برمیاد  برای همین در حین انجام یه کار هنری به معلوماتم هم اضافه میشه. بعد از پیشگویی آسمانی، کتاب اعتماد به نفس اثر دکتر باربارا دی آنجلیس رو شنیدم. خوب بود گرچه به نظرم باید کتاب رو بخرم تا بیشتر در مورد فصل پایانی بخونم و عمل کنم .
تازگیا بیشتر کتاب های رادیو فرهنگ با صدای زیبا و خوب آقای بهروز رضوی رو گوش میکنم . کیفیت و لحن و آوا عالیه اما مزیتی که کتاب های سایت دانلود کتاب های صوتی داره اینه که کتاب رو به صورت کامل میشنوید در حالی که کتاب های رادیو فرهنگ به دلیل محدودیت رسانه ی رادیو، خلاصه شده است. به هرحال نمی شود هم خدا رو بخوام هم خرما
اما امروز یک داستان از سیمین دانشور شنیدم که خیلی برام زیبا و جذاب بود و حیفم اومد که شما رو در این لذت شریک نکنم : داستان تصادف اثر خانم سیمین دانشور و با صدای زیبای بهروز رضوی

شوخی یا جدی یک تفنگ ساچمه ای

سرمه ( گربه ی خیابونی مون) چند وقتی بود که لنگ میزد. بردیم دکتر و فهمیدیم که دستش شکسته. خب تا اینجای کار با این تصور که با گربه ی دیگه ای دعوا کرده ، یه مسئله ی معمولی مربوط به جامعه ی گربه ها بود. در دلم میگفتم که یکی زده و یکی هم خورده خب توی دعوای گربه ها خیلی بدتر از اینا اتفاق میفته تا اینکه دکتر بعد از عمل و گذاشتن پیم در دستش و توصیه های لازم ، عکس رادیولوژی رو بهم داد و گفت: چون عکسا رو دارم بهت میدم و می دونم گربه های محله رو نگه میداری باید یه مسئله رو بگم. انگار در همسایگی شما یکی هست که تفنگ ساچمه ای داره و سرمه سه چهار ساچمه در بدنش مونده که یکیش باعث این شکستگی شده. 
دلم سوخت ، اشکم سرازیر شد. این که یه گربه بتونه از خودش دفاع کنه یه حرفه ولی این که ناغافل هدف قرار بگیری و نفهمی از کجا خوردی حرف دیگه ایه. دلم برای سرمه سوخت . این که نزدیک بوده عصب دستش قطع بشه ، این که چقدر ترسیده ، چقدر درد کشیده ناراحتم کرد اما مشکل اینه که چرا باید چنین تفنگ هایی در دسترس همه باشه که هر کس و ناکسی به شوخی یا به خاطر مشکلات روحی روانی حیوان یا انسانی رو مصدوم کنه و با خنده و شوخی از کنارش بگذره و نفهمه که کارش چه عواقبی برای حیوان یا انسان مصدوم خواهد داشت 
چند روز پیش یک کلاغ بال شکسته در کوچه مُرد.

۱۳۹۳ فروردین ۱۸, دوشنبه

یک عینک احساساتی

بهت گفتم پیش از عید عینکم گم شد، عینک کائوچویی هم تیکه پاره شد. حالا در به در دنبال یه عینک خوب اما نمی دونم چرا هیچ عینکی رو نمی پسندم . مسخره است که که فکر کنی خرید عینک مثل کفش یا لباس یا هر چیز دیگه است. عینک یه تیکه از وجود آدمه که هم من و هم عینک باید همدیگرو کامل و صد البته تحمل کنیم :( عینک علاوه بر بینایی باید به صورت آدم بشینه و احساس کنی جزئی از صورتته . نه اذیت کنه نه صورت آدم رو دفرمه کنه نه...
از طرف دیگه باید تحمل آدم رو داشته باشه مثلن از دیر به دیر تمیز شدن ناراحت نشه، زیر دست و پا داغون نشه، له نشه ، از بارون و برف بدش نیاد و از همه مهم تر نشکنه  ( این از همه مهمتر خیلی مهمه چون ده بار تا حالا گفتم و ده بار تا حالا عینک شکستم) اما نمی دونم چرا یه عینک خوب پیدا نمی کنم
از یابنده تقاضا می شود زودتر به من معرفیش کنه
اما یه مسئله ی مهمی که الان به ذهنم رسید اینه که اگه مثل هندیا بر این باور باشیم که هر موجودی در دنیا روح و شخصیت خاص خودش رو داره و حتا اشیاء هم دارای روح و شخصیت هستن خب یه عینک هم شخصیت داره و به احتمال قوی از بودن با یه آدم احساس خوشحالی یا ناراحتی می کنه. پس اگه چنین مسئله ای درست باشه عینکی که روی صورت یک جانی یا قاتل هست آیا ناراحته؟ آیا عینک من از این که روی صورت منه خوشحاله؟ ( البته فعلن هیچ عینکی روی صورتم نیست)
عینک یه سیاستمدار یا یه قدیس چه احساسی داره؟ تصور کن عینک روحانی رو:)) اونم میگه روحانی مچکرم؟؟ یا دوست داره عملیات انتحاری انجام بده و خودش رو بکشه؟؟ 

۱۳۹۳ فروردین ۱۵, جمعه

فضای مجازی یا بخش مهم زندگی

سه چهار ساله که کامپیوتر و اسکایپ عضو اصلی خانواده ی ما شده مخصوصن توی مراسم های مهم خانوادگی همیشه آیپدی موبایلی هست که اسکایپش روشن باشه و حسین و محمد علی یا زهرا رو جزئی از شادی مون و همراه خوشحالی مون کنه. همیشه مامان یادآوری می کنه : اسکایپ روشنه؟ نکنه حسین بیاد و ما نفهمیم. اون روز اسپیکر روشن نبوده محمدعلی زنگ زده من نفهمیدم، مواظب باش یه وقت اشتباه نکنی.
مراسم چهارشنبه سوری که میشه یکی هست که گزارش لحظه به لحظه توی وایبر گروه خانوادگی بذاره که محمد و حسین ببینن. نوروز که میشه حتمن یه اسکایپ گروهی باید روشن باشه که بچه ها توی خارج دلشون نگیره. از دوری ناراحت نباشن و به قول مامان: یه وقت حسین فیلش یاد اینجا نکنه که برگرده و دوباره گرفتار بشه.
کل این حرفا رو زدم که بدونی فضای مجازی ما اونقدر هم مجازی نیست مامان بیشتر از همه به واقعی بودن این فضا معتقده . از 88 به این طرف این فضا گوشه ای از عشق و زندگی ماست که لحظه به لحظه باهاش زندگی می کنیم و از نگرانی و دلواپسی ما کم می کنه. این فضا برای من و خانواده ام قسمت مهمی از زندگیه

۱۳۹۳ فروردین ۱۴, پنجشنبه

پیشگویی آسمانی

یکی دو روزه که کتاب پیشگویی آسمانی اثر جیمز ردفیلد رو تموم کردم و کتاب اعتماد به نفس اثر باربارا دی آنجلیس رو به صورت کتاب گویا شروع کردم . یعنی در حین بافت قالی کتاب رو گوش می کنم و گاهی دو یا سه بار به یک قسمت گوش می کنم تا به خوبی به مفهوم و منظور مورد نظر نویسنده برسم.
گرچه متاسفانه گاهی راوی یا کسی که کتاب را خوانده و ضبط کرده با تمام زحماتی که کشیده به لحن نویسنده نرسیده یا در ضبط با مشکلاتی روبرو بوده اما به نظرم برای کسی مثل من که همراه کارش می تونه نیمی از حواسش رو به کتاب بده ، بسیار خوب و مفیده و حداقل آدم رو با یک کتاب همراه می کنه اما چیزی که از این نوع از کتاب خوانی برداشت کردم اینه که میشه به این روش برخی کتاب ها رو مطالعه کرد اما نه در یک گستره ی وسیع منظورم اینه که نمی شه این نوع رو به همه تعمیم داد و بی خیال کتاب شد .
اما در مورد پیشگویی آسمانی درسته که در خیلی از موارد مفاهیم کتاب رو جالب می دونم و حتا می شه از این مفاهیم در زندگی شخصی استفاده کرد اما روش غلو آمیز نویسنده به خصوص در قسمت های پایانی کتاب بیشتر از دید من احمق انگاشتنِ خواننده و نگاهی سطحی و مبتذل به شعور مخاطب هست. تحول ناگهانی و اتفاقات غیرمترقبه شاید تا جایی برای خواننده قابل قبول باشد اما وقتی به ابتذال کشیده می شود کل کتاب را زیر سوال می برد. کاش فصل آخر اصلن وجود نداشت تا بتوان به راحتی به همان داد و ستد انرژی به طبیعت و بالعکس قانع بود و از آنها درس گرفت
به هر حال با تشکر از راوی یا همان خواننده ی محترمی که زحمت خواندن و ضبط را متحمل شده و لحن خوب ایشان ، امیدوارم در ضبط های بعدی قدری تحمل و شکیبایی بیشتری داشته باشند. 

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...