۱۳۹۳ اسفند ۱۲, سه‌شنبه

همين نزديكى٤

نگاهى به زن كرد، مثل هميشه با دقت خانه تكانى مي كرد چنان كه انگار خانه ى خودش باشد و يا عزيزترين نزديكانش، مي دانست نمي آيد اما باز گفت: عزيز جون بيا ناهار بخور.
_ نه خانم جان روزه ام 
ميدانست روزه نيست، هيچوقت غذا نميخورد. بچه هايش گرسنه بودند و او لقمه از گلويش پايين نميرفت. اما هيچگاه به رويش نمي آورد: باشه پس لااقل بيا استراحت كن
_خانم جان همين اتاق مونده تموم بشه چشم ميام خدمتتون
بعد از ظهر كه ميرفت يك ظرف غذا به دستش داد و مثل هميشه گفت: عزيز سرِ افطار ما رو هم دعا كن

طعم اين روزها

فقط ميوه ها نيستن كه وقتى فصلش بگذره روى درخت ميگندن و ميپوسن
آدما هم همينطورن، فصلش كه بگذره همه چيز بى معنى ميشه، تا وقتى فصلشه بايد جوونى كرد، عشق كرد و عشقبازى، صفا كرد و گشت و گذار، وگرنه فصلش كه بگذره، مثل ميوه اي سخت و بارون ديده ، مثل ميوه اى چروكيده از دهنِ روزگار ميفتى

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...