_ نه خانم جان روزه ام
ميدانست روزه نيست، هيچوقت غذا نميخورد. بچه هايش گرسنه بودند و او لقمه از گلويش پايين نميرفت. اما هيچگاه به رويش نمي آورد: باشه پس لااقل بيا استراحت كن
_خانم جان همين اتاق مونده تموم بشه چشم ميام خدمتتون
بعد از ظهر كه ميرفت يك ظرف غذا به دستش داد و مثل هميشه گفت: عزيز سرِ افطار ما رو هم دعا كن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر