۱۳۹۴ خرداد ۳۰, شنبه

مطالبات من

ميدانم بي وفا شده ام. مدتهاست سراغى از شما نگرفته ام ، مدتهاست بي خيال  نوشتن ، بي خيال خواندن ، بي خيال دنيا شده ام گاهى در ميانه ى راه پنچر ميشوى و دلت ميخواهد لختى بنشيني و زل بزنى به راه ، چقدر سخت است زندگى چقدر سخت بود زندگى
اين روزها دكترم وادارم ميكند راه را به عقب برگردم و بارها و بارها كودكيم را مرور كنم، كودكى چندانى نداشتم مثل نوجوانى و جوانى ام اما من در اين ميانه تنها نيستم تمام هم نسلان من و نسل بعد از من و كلن تمام مردم خاورميانه زندگيشان اين گونه گذشت. كودكى مالامال از جنگ و خشونت و زندگى به فنا رفته. 
ما براى جرعه جرعه زندگى جنگيديم. ما براى بديهيات زندگي جنگيديم در ديارى كه حقوقمان به سخره گرفته شد. مدتى هست كه بچه ها يك حق، يك شعار ، يك خواسته ى بسيار بسيار كوچك و جزئى را جهانى كرده اند: "حق ورود زنان به ورزشگاه" ميگويم بسيار كوچك و جزئى و بر اين نكته تاكيد دارم چراكه در كدام ديار سراغ داريد كه ملتى براى نفس كشيدن از دولت اجازه بگيرد، يا براى رفتن به پارك يا براى تماشاى فيلمي در سينما يا براى رفتن به تئاتر؟رفتن به ورزشگاه يكى از بديهيات است و اين من هستم كه اگر دلم بخواهد ميروم و اگر نخواهم نميروم، مثل سينما يا تئاتر يا هركجاى ديگر، چرا بايد اجازه بگيرم وقتى يك مكان عمومى و يك جايگاه آزاد است؟ 
من يك شهروندم كسي كه در اين خاك زندگى ميكنم و براى بديهي ترين امور زندگيم بايد تاوان بپردازم و براى من جالب است كه برخى دفاع از اين حق را مطالبه ى سنگينى ميدانند، رفتن به ورزشگاه ساده ترين مطالبه است حتا كف مطالبات هم نيست اگر از اين حق دست بكشيم فردا روزى ميرسد كه براى رفتن به هريك از اماكن عمومى همچون سينما و تئاتر و شهربازى هم بايد اجازه بگيريم

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...