خب فیلتر شکن نداشتم و با یه عالمه تاخیر دوست دارم از سفرم بگم.
چهارشنبه با کلی مزاحمت برای آرش رفتم فرودگاه و از اونجا که زود رسیده بودم با کل اقوام و خویشان تلفنی خداحافظی کردم. به یکی از بچه های شیراز هم تلفن کردم و گفتم دارم میام :)) بنده خدا رو کلی به زحمت انداختم
وقتی رسیدم دوستم توی فرودگاه بود و حسابی منو تحویل گرفت به هتل که رسیدیم دلهره داشتم که نکنه بفرستن اماکن که خدا رو شکر به خیر گذشت و من رفتم اتاق مورد نظر رو بازدید کردم. جای بدی نبود گرچه به قیمتش نمی ارزید اما حوصله ی چک و چونه زدن نداشتم بار اولم هم بود و نمی خواستم از چیزی ایراد بگیرم. اومده بودم خوش بگذرونم و اوقات تلخی نمی خواستم. دوست داشتم برای خودم باشم به حال خودم و طبق میل خودم بچرخم حتا شده هیچ جایی هم نرم اما به میل خودم این چند روز رو بگذرونم.
بعد از ظهر دوستم زنگ زد. پرسید میای بریم حافظیه ؟ من با کمال میل قبول کردم. راستش خیلی دوست داشتم کسی کنارم باشه و پای مسافرتم بشه اما خب خجالت می کشیدم. با خودم فکر کردم روز اول میاد و بعد خودم باید تنهایی این شهر رو گز کنم . اما اوضاع خیلی بهتر از اونی بود که من تصور می کردم. در حقیقت دوست نبود یه رفیق کامل بود که تا آخر سفر پا به پای من بود و حتا باید بگم جلوتر از من. توی خواب هم نمی دیدم برم شیراز و از اون بالاتر توی خواب هم نمی دیدم دوتا دوست به این خوبی داشته باشم که یکی بلیت سفرم رو تهیه کنه و دیگری طی این چند روز سفرم همراهم باشه و با لطف و محبتش شرمنده ام کنه.
روز اول به حافظیه و دروازه قرآن و خواجوی کرمان گذشت. و دوستم از اون بالا تمام شیراز رو به من نشون داد.خیلی هیجان زده بودم و می دونم کلی از هیجان من خنده اش گرفته بود و کلی تعجب کرده بود اما به روش نیاورد. عکاس خوبی بود و هر لحظه عکس می گرفت طوری که یک عالمه عکس از این هر لحظه از این سفر برام مونده که ازش ممنونم. توی راه توضیح می داد که بعضیا لهجه ی شیرازی بلد نیستن و برای این که ادای شیرازیا رو در بیارن آخرِ هر چیزی یه او میذارن و مثلن میگن فلکه ی گازوووو اما شیرازیا نمی گن فلکه گازوو میگن فلکه ی گاز، تازه او نمیذارن آخر کلمات بلکه ُو میذارن( من که زیاد سر در نیاوردم به هرحال یادتون باشه فلکه ی گازو نگین که ناراحت میشن :))
صبح با صدای چند نفر توی طبقه ی پایین بیدار شدم . نزدیک ساعت 10 بود و رفتم چایی خوردم. داشتم فکر می کردم چی کار باید بکنم که دوستم زنگ زد که تا چند دقیقه دیگه دم هتله و گلایه که چرا بیدارش نکردم. با هم رفتیم سعدی . جای قشنگی بود. کل شهر در حال مرمت و آماده سازی برای عید بود و آرامگاه سعدی هم از این قاعده مستثنا نبود. به حوض جلوی آرامگاه که رسیدیم دوستم گفت باید نیت کنی و سکه بندازی توی حوض. راستش ملت هر حوضی دیده بودن سکه انداخته بودن از حافظیه و گرمابه ها و قهوه خونه ها بگیر تا ارگ کریم خان و خونه ی قوام و زینت الملوک :)) بعضیا که حتا اسکناس هم انداخته بودن اما دوستم میگفت فقط آرامگاه سعدی معتبره( اعتبارش از کجا میاد من نمی دونم:))
توی آرامگاه سعدی یه قناتی هست که از کنار آرامگاه میگذره و بعد به بیرون از آرامگاه میره و از اونجا به باغ دلگشا میریزه. دوستم میگفت قبلن یه قهوه خونه کنار آرامگاه بوده که این قنات از وسطش میگذشته و یه حوضی به نام حوض ماهی اونجا بوده که قدمت چندین ساله داشته . اما زمانی که ما رفتیم نه حوض بود و نه قهوه خونه می گفتن دارن بازسازی می کنن. به جاش یه نمازخونه بود که جلوش این قنات رد می شد و توش کلی ماهی قشنگ شنا می کردن. دوستم میگفت قدیما اعتقاد داشتن اگه از آب قنات بریزن روی سر دختری که شوهر نکرده ، حتمن شوهر گیرش میاد :)))) خب منم با دست آب ریختم سر دوستم که شوهر گیرش بیاد خخخخ بیرون از آرامگاه سعدی یک جایی هست که از قدیم زنهای شیرازی رخت و لباس و فرش می شستن و گازران شیراز در خود گلستان هم اومده و معروفه و هنوز هم هست. بعدش رفتیم باغ دلگشا. جای زیبایی بود دوستم میگفت اینجا توی اردیبهشت پر از عطر نارنج می شه ( فعلن خبری نبود)
از باغ دلگشا به مسجد نصیرالملک رفتیم اما بسته بود برای همین دوستم ترجیح داد بریم خانه ی قوام یا همون باغ نارنجستان قوام. جای بســـــــــــــــــــــــــــیار زیبایی بود پر از نقاشی های سقف و گچبری ها و طراحی های چوب و .... خیلی لذت بردم جای همه خالی منزلی به این زیبایی حیاطی به این قشنگی محشر بود . اندرونیِ منزل قوام را به نام زینت الملوک یعنی همسر او می شناسند که بسیار تخریب شده و در حال مرمتش هستند اما تفاوت عمارت زینت الملوک با منزل قوام در آینه کاری و شیشه های رنگیِ تالار بزرگ عمارت بود بی نظیـــــــــــــــــــــــــر بود سقفی به این زیبایی پنجره هایی به این قشنگی که نور را به زیباترین و رنگین ترین شکل ممکن در سطح تالار پخش می کردند و انسان را مدهوش می نمودند.
از منزل زینت الملوک به مسجد نصیرالملک رفتیم خیلی خیلی خیلی زیبا بود شیشه های رنگی مقرنس ها و محراب و کاشیکاری ها و همه و همه زیبا بودند از دیدنش سیر نمی شدم آن سوی شبستان موزه ای از عکس های واقفان بود و دربی که به چاه قدیمیِ مسجد می خورد . همگی زیبا و قشنگ بودند و برای من که از دیدن آثار قدیمی لذت می برم خیلی عالی بود
وقتی برگشتیم دیگه از رمق افتاده بودم اما شب باز هم ما بودیم و خیابان های زیبای شهر، عفیف آباد و آش سبزی و بام شیراز و پارک شهر
چهارشنبه با کلی مزاحمت برای آرش رفتم فرودگاه و از اونجا که زود رسیده بودم با کل اقوام و خویشان تلفنی خداحافظی کردم. به یکی از بچه های شیراز هم تلفن کردم و گفتم دارم میام :)) بنده خدا رو کلی به زحمت انداختم
وقتی رسیدم دوستم توی فرودگاه بود و حسابی منو تحویل گرفت به هتل که رسیدیم دلهره داشتم که نکنه بفرستن اماکن که خدا رو شکر به خیر گذشت و من رفتم اتاق مورد نظر رو بازدید کردم. جای بدی نبود گرچه به قیمتش نمی ارزید اما حوصله ی چک و چونه زدن نداشتم بار اولم هم بود و نمی خواستم از چیزی ایراد بگیرم. اومده بودم خوش بگذرونم و اوقات تلخی نمی خواستم. دوست داشتم برای خودم باشم به حال خودم و طبق میل خودم بچرخم حتا شده هیچ جایی هم نرم اما به میل خودم این چند روز رو بگذرونم.
بعد از ظهر دوستم زنگ زد. پرسید میای بریم حافظیه ؟ من با کمال میل قبول کردم. راستش خیلی دوست داشتم کسی کنارم باشه و پای مسافرتم بشه اما خب خجالت می کشیدم. با خودم فکر کردم روز اول میاد و بعد خودم باید تنهایی این شهر رو گز کنم . اما اوضاع خیلی بهتر از اونی بود که من تصور می کردم. در حقیقت دوست نبود یه رفیق کامل بود که تا آخر سفر پا به پای من بود و حتا باید بگم جلوتر از من. توی خواب هم نمی دیدم برم شیراز و از اون بالاتر توی خواب هم نمی دیدم دوتا دوست به این خوبی داشته باشم که یکی بلیت سفرم رو تهیه کنه و دیگری طی این چند روز سفرم همراهم باشه و با لطف و محبتش شرمنده ام کنه.
روز اول به حافظیه و دروازه قرآن و خواجوی کرمان گذشت. و دوستم از اون بالا تمام شیراز رو به من نشون داد.خیلی هیجان زده بودم و می دونم کلی از هیجان من خنده اش گرفته بود و کلی تعجب کرده بود اما به روش نیاورد. عکاس خوبی بود و هر لحظه عکس می گرفت طوری که یک عالمه عکس از این هر لحظه از این سفر برام مونده که ازش ممنونم. توی راه توضیح می داد که بعضیا لهجه ی شیرازی بلد نیستن و برای این که ادای شیرازیا رو در بیارن آخرِ هر چیزی یه او میذارن و مثلن میگن فلکه ی گازوووو اما شیرازیا نمی گن فلکه گازوو میگن فلکه ی گاز، تازه او نمیذارن آخر کلمات بلکه ُو میذارن( من که زیاد سر در نیاوردم به هرحال یادتون باشه فلکه ی گازو نگین که ناراحت میشن :))
صبح با صدای چند نفر توی طبقه ی پایین بیدار شدم . نزدیک ساعت 10 بود و رفتم چایی خوردم. داشتم فکر می کردم چی کار باید بکنم که دوستم زنگ زد که تا چند دقیقه دیگه دم هتله و گلایه که چرا بیدارش نکردم. با هم رفتیم سعدی . جای قشنگی بود. کل شهر در حال مرمت و آماده سازی برای عید بود و آرامگاه سعدی هم از این قاعده مستثنا نبود. به حوض جلوی آرامگاه که رسیدیم دوستم گفت باید نیت کنی و سکه بندازی توی حوض. راستش ملت هر حوضی دیده بودن سکه انداخته بودن از حافظیه و گرمابه ها و قهوه خونه ها بگیر تا ارگ کریم خان و خونه ی قوام و زینت الملوک :)) بعضیا که حتا اسکناس هم انداخته بودن اما دوستم میگفت فقط آرامگاه سعدی معتبره( اعتبارش از کجا میاد من نمی دونم:))
توی آرامگاه سعدی یه قناتی هست که از کنار آرامگاه میگذره و بعد به بیرون از آرامگاه میره و از اونجا به باغ دلگشا میریزه. دوستم میگفت قبلن یه قهوه خونه کنار آرامگاه بوده که این قنات از وسطش میگذشته و یه حوضی به نام حوض ماهی اونجا بوده که قدمت چندین ساله داشته . اما زمانی که ما رفتیم نه حوض بود و نه قهوه خونه می گفتن دارن بازسازی می کنن. به جاش یه نمازخونه بود که جلوش این قنات رد می شد و توش کلی ماهی قشنگ شنا می کردن. دوستم میگفت قدیما اعتقاد داشتن اگه از آب قنات بریزن روی سر دختری که شوهر نکرده ، حتمن شوهر گیرش میاد :)))) خب منم با دست آب ریختم سر دوستم که شوهر گیرش بیاد خخخخ بیرون از آرامگاه سعدی یک جایی هست که از قدیم زنهای شیرازی رخت و لباس و فرش می شستن و گازران شیراز در خود گلستان هم اومده و معروفه و هنوز هم هست. بعدش رفتیم باغ دلگشا. جای زیبایی بود دوستم میگفت اینجا توی اردیبهشت پر از عطر نارنج می شه ( فعلن خبری نبود)
از باغ دلگشا به مسجد نصیرالملک رفتیم اما بسته بود برای همین دوستم ترجیح داد بریم خانه ی قوام یا همون باغ نارنجستان قوام. جای بســـــــــــــــــــــــــــیار زیبایی بود پر از نقاشی های سقف و گچبری ها و طراحی های چوب و .... خیلی لذت بردم جای همه خالی منزلی به این زیبایی حیاطی به این قشنگی محشر بود . اندرونیِ منزل قوام را به نام زینت الملوک یعنی همسر او می شناسند که بسیار تخریب شده و در حال مرمتش هستند اما تفاوت عمارت زینت الملوک با منزل قوام در آینه کاری و شیشه های رنگیِ تالار بزرگ عمارت بود بی نظیـــــــــــــــــــــــــر بود سقفی به این زیبایی پنجره هایی به این قشنگی که نور را به زیباترین و رنگین ترین شکل ممکن در سطح تالار پخش می کردند و انسان را مدهوش می نمودند.
از منزل زینت الملوک به مسجد نصیرالملک رفتیم خیلی خیلی خیلی زیبا بود شیشه های رنگی مقرنس ها و محراب و کاشیکاری ها و همه و همه زیبا بودند از دیدنش سیر نمی شدم آن سوی شبستان موزه ای از عکس های واقفان بود و دربی که به چاه قدیمیِ مسجد می خورد . همگی زیبا و قشنگ بودند و برای من که از دیدن آثار قدیمی لذت می برم خیلی عالی بود
وقتی برگشتیم دیگه از رمق افتاده بودم اما شب باز هم ما بودیم و خیابان های زیبای شهر، عفیف آباد و آش سبزی و بام شیراز و پارک شهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر