۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

سفر به شیراز 3

خب فیلتر شکن نداشتم و با یه عالمه تاخیر دوست دارم از سفرم بگم.
چهارشنبه با کلی مزاحمت برای آرش رفتم فرودگاه و از اونجا که زود رسیده بودم با کل اقوام و خویشان تلفنی خداحافظی کردم. به یکی از بچه های شیراز هم تلفن کردم و گفتم دارم میام :)) بنده خدا رو کلی به زحمت انداختم
وقتی رسیدم دوستم توی فرودگاه بود و حسابی منو تحویل گرفت به هتل که رسیدیم دلهره داشتم که نکنه بفرستن اماکن که خدا رو شکر به خیر گذشت و من رفتم اتاق مورد نظر رو بازدید کردم. جای بدی نبود گرچه به قیمتش نمی ارزید اما حوصله ی چک و چونه زدن نداشتم بار اولم هم بود و نمی خواستم از چیزی ایراد بگیرم. اومده بودم خوش بگذرونم و اوقات تلخی نمی خواستم. دوست داشتم برای خودم باشم به حال خودم و طبق میل خودم بچرخم حتا شده هیچ جایی هم نرم اما به میل خودم این چند روز رو بگذرونم.
بعد از ظهر دوستم زنگ زد. پرسید میای بریم حافظیه ؟ من با کمال میل قبول کردم. راستش خیلی دوست داشتم کسی کنارم باشه و پای مسافرتم بشه اما خب خجالت می کشیدم. با خودم فکر کردم روز اول میاد و بعد خودم باید تنهایی این شهر رو گز کنم . اما اوضاع خیلی بهتر از اونی بود که من تصور می کردم. در حقیقت دوست نبود یه رفیق کامل بود که تا آخر سفر پا به پای من بود و حتا باید بگم جلوتر از من. توی خواب هم نمی دیدم برم شیراز و از اون بالاتر توی خواب هم نمی دیدم دوتا دوست به این خوبی داشته باشم که یکی بلیت سفرم رو تهیه کنه و دیگری طی این چند روز سفرم همراهم باشه و با لطف و محبتش شرمنده ام کنه.
روز اول به حافظیه و دروازه قرآن و خواجوی کرمان گذشت. و دوستم از اون بالا تمام شیراز رو به من نشون داد.خیلی هیجان زده بودم و می دونم کلی از هیجان من خنده اش گرفته بود و کلی تعجب کرده بود اما به روش نیاورد. عکاس خوبی بود و هر لحظه عکس می گرفت طوری که یک عالمه عکس از این هر لحظه از این سفر برام مونده که ازش ممنونم. توی راه توضیح می داد که بعضیا لهجه ی شیرازی بلد نیستن و برای این که ادای شیرازیا رو در بیارن آخرِ هر چیزی یه او میذارن و مثلن میگن فلکه ی گازوووو اما شیرازیا نمی گن فلکه گازوو میگن فلکه ی گاز، تازه او نمیذارن آخر کلمات بلکه ُو میذارن( من که زیاد سر در نیاوردم به هرحال یادتون باشه فلکه ی گازو نگین که ناراحت میشن :))
 صبح با صدای چند نفر توی طبقه ی پایین بیدار شدم . نزدیک ساعت 10 بود و رفتم چایی خوردم. داشتم فکر می کردم چی کار باید بکنم که دوستم زنگ زد که تا چند دقیقه دیگه دم هتله و گلایه که چرا بیدارش نکردم. با هم رفتیم سعدی . جای قشنگی بود. کل شهر در حال مرمت و آماده سازی برای عید بود و آرامگاه سعدی هم از این قاعده مستثنا نبود. به حوض جلوی آرامگاه که رسیدیم دوستم گفت باید نیت کنی و سکه بندازی توی حوض. راستش ملت هر حوضی دیده بودن سکه انداخته بودن از حافظیه و گرمابه ها و قهوه خونه ها بگیر تا ارگ کریم خان و خونه ی قوام و زینت الملوک :)) بعضیا که حتا اسکناس هم انداخته بودن اما دوستم میگفت فقط آرامگاه سعدی معتبره( اعتبارش از کجا میاد من نمی دونم:))
توی آرامگاه سعدی یه قناتی هست که از کنار آرامگاه میگذره و بعد به بیرون از آرامگاه میره و از اونجا به باغ دلگشا میریزه. دوستم میگفت قبلن یه قهوه خونه کنار آرامگاه بوده که این قنات از وسطش میگذشته و یه حوضی به نام حوض ماهی اونجا بوده که قدمت چندین ساله داشته . اما زمانی که ما رفتیم نه حوض بود و نه قهوه خونه می گفتن دارن بازسازی می کنن. به جاش یه نمازخونه بود که جلوش این قنات رد می شد و توش کلی ماهی قشنگ شنا می کردن. دوستم میگفت قدیما اعتقاد داشتن اگه از آب قنات بریزن روی سر دختری که شوهر نکرده ، حتمن شوهر گیرش میاد :)))) خب منم با دست آب ریختم سر دوستم که شوهر گیرش بیاد خخخخ  بیرون از آرامگاه سعدی یک جایی هست که از قدیم زنهای شیرازی رخت و لباس و فرش می شستن و گازران شیراز در خود گلستان هم اومده و معروفه و هنوز هم هست.  بعدش رفتیم باغ دلگشا. جای زیبایی بود دوستم میگفت اینجا توی اردیبهشت پر از عطر نارنج می شه ( فعلن خبری نبود)
از باغ دلگشا به مسجد نصیرالملک رفتیم اما بسته بود برای همین دوستم ترجیح داد بریم خانه ی قوام یا همون باغ نارنجستان قوام. جای بســـــــــــــــــــــــــــیار زیبایی بود پر از نقاشی های سقف و گچبری ها و طراحی های چوب و .... خیلی لذت بردم جای همه خالی منزلی به این زیبایی حیاطی به این قشنگی محشر بود . اندرونیِ منزل قوام را به نام زینت الملوک یعنی همسر او می شناسند که بسیار تخریب شده و در حال مرمتش هستند اما تفاوت عمارت زینت الملوک با منزل قوام در آینه کاری و شیشه های رنگیِ تالار بزرگ عمارت بود بی نظیـــــــــــــــــــــــــر بود سقفی به این زیبایی پنجره هایی به این قشنگی که نور را به زیباترین و رنگین ترین شکل ممکن در سطح تالار پخش می کردند و انسان را مدهوش می نمودند.
از منزل زینت الملوک به مسجد نصیرالملک رفتیم خیلی خیلی خیلی زیبا بود شیشه های رنگی مقرنس ها و محراب و کاشیکاری ها و همه و همه زیبا بودند از دیدنش سیر نمی شدم آن سوی شبستان موزه ای از عکس های واقفان بود و دربی که به چاه قدیمیِ مسجد می خورد . همگی زیبا و قشنگ بودند و برای من که از دیدن آثار قدیمی لذت می برم خیلی عالی بود
وقتی برگشتیم دیگه از رمق افتاده بودم اما شب باز هم ما بودیم و خیابان های زیبای شهر، عفیف آباد و آش سبزی و بام شیراز و پارک شهر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...