۱۳۹۱ مهر ۲۱, جمعه

خالیم از من

امشب دلم می خواد یه دل سیر اینجا گریه کنم. همین الان از مهمونی اومدم . شاید فکر کنی باید شاد باشم اما نیستم. می دونی مهربونی خوبه، محبت، انسانیت، خانواده ، همه ی اینا خوبن اما هرچیزی به اندازه اش. تمام زندگی من پر شده از دیگران . پر شده از فکر برادرم ، مادرم و دغدغه های اونها . و من خالیم
خالیم از آینده، خالیم از عشق، خالیم از تنهایی های خودم، خالیم از یک شانه ، شانه ای که اشکهایم ، غصه هایم ، دردهایم را برایش مویه کنم و او آرام آرام ، آرامم کند. خالیم از لحظه های بی دغدغه، خالیم از ثانیه های دست و نوازش ، خالیم از خودم از دقایق بی سانسور دقایقی که خودم را بدون خجالت بدون درد بدون ناراحتی بیان کنم .
من خسته ام از این همه سانسورهای خودآگاه و ناخودآگاه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...