۱۳۹۲ آذر ۱, جمعه

بارندگی

من عاشق زمستون و پاييزم و به بيان بهتر عاشق بارندگى و قدم زدن زير بارش برف و بارون. احساس خوبى بهم ميدن برف و بارون به خصوص وقتى يه بارونى كلاهدار مى پوشم و قدم ميذارم توى خيابونايى كه از برف سفيدپوش شدن و صداى قرچ قرچ برف در زير قدم هام گوشم رو نوازش ميده.
بارونى كلاهدار رو دوست دارم، انگار رفتى توى يه جعبه ى كارتونى و دارى راه ميرى، كسى تو رو نميبينه و اگه ببينه هم اعتنايى نميكنه، خودتى و خودت، توى تنهاييت غرق ميشى و راه ميرى. تو فكر ميكنى من دارم كنارت توى پياده رو قدم ميزنم اما من فرسنگ ها با تو فاصله دارم، غرق در روياى خودم و با صداى برف هايى كه زير قدم هام ميخندن، من پرت ميشم به سالهاى كودكى كنار پدر، نيمه شب ها و قدم زدن روى برف هاى پا نخورده، برف هاى تازه اى كه با صداى قشنگ شون فرياد شادى من رو به اوج ميرسوندن.
گاهى هم موسيقى دلنشينى براى خودم ميذارم و زير بارون قدم ميزنم و براى ساعاتى از اين دنیا کنده می شم و میرم توی عالم رویا توی افکار خودم وسط جنگلای چالوس قدم میزنم و لئونارد کوهن برام می خونه و من عشق می کنم برگهای پاییزی طلایی و قرمز و ارغوانی زیر پاهام له می شن و من از طراوت بارون لذت میبرم. چشم که باز می کنم ماشینی بوق میزنه اما چه باک من لذت می برم زیر این کلاه که صورتم رو پوشونده و سیگاری که غمهای منو دود می کنه .
من عاشق این بی توجهی آدمها و این رویایی شدن هستم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...