۱۳۹۲ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

بضاعت ما و تو

می گریم در آغوش تو و هزاران بار میگویم ممنونم که هستی
شب فرو می افتد و من می مانم و بالشی که تمام این شب ها کابوس ها و اشک هایم را هم زمان در خود جای داده اند
می گوید یکی از بچه ها سال 88 رفت اوین و دیگر همان دختری نیست که چهار سال پیش وارد اوین شد. گاهی به هم می ریزد و ما عادت کرده ایم
هیچ کس بعد از سال 88 همان نشد که بود
10 اسفند بود و من می گویم: ما تنها گذاشتیم مهندسی را که بیست سال از سیاست کنار کشیده بود و به خاطر ما وارد صحنه ای شد که از ابتدا تا انتهایش یک بازی بود. ما تنها گذاشتیم کسی را که همه می دانستیم مغضوب است. ما می دانستیم هرگز این دو با هم کنار نیامدند و در نمازجمعه اش گفته بود نخست وزیر تحمیلی امام بر من است. ما می دانستیم هیچگاه جناح راست از نخست وزیری که دست آنها را دراحتکارها و دزدی دارو و شکر و میوه رو کرده بود، خوش نخواهد داشت.
مادرم میگوید: چه می توانستیم که نکردیم؟ هر کدام به اندازه ی ظرفیت مان جنگیدیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...