۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

عشق


گاه چون ماری در دل می خزد
و زهر خود را آرام در آن می ریزد،
گاه یک روز تمام چون کبوتری
بر هره ی پنجره ات کز می کند
و خرده نان می چیند.

گاه از درون گلی خواب آلود بیرون می جهد
و چون یخ نمی بر گلبرگ آن می درخشد،
و گاه حیله گرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام
دور می کند.

گاه در آرشه ی ویولونی می نشیند
و در نغمه ی غمگین آن هق هق می کند،
و گاه زمانی که حتا نمی خواهی باورش کنی
در لبخند یک نفر جا خوش می کند.

شعر از: آنا آخماتووا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...