خسته ام و نوای سنتور آرومم می کنه
یادش به خیر
چقدر خاطره
چقدر زلال
سنگفرشهایی که قدمهای ما را بوسیدند
کوچه هایی که با عطر ما پر شدند
نامه هایی که هیچگاه به مقصد نرسیدند
حرفهایی که در نگاه مان گفته شد
و ترس ها
دوران ما دوران ترسها و هراسهای بیهوده بود
دوران ما دوران سختی های بیجا بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر