۱۳۹۲ بهمن ۱۳, یکشنبه

اين زندگى

تو
دو روز با من مى مونى و بعد منو با اعصاب داغون ميذارى ميرى
مامان
جملات و كلمات رو تكرار و تكرار مى كنه تا درونم نعره اى جون مى گيره
نسرين
اونقدر با حرفاى بى احساس به روح همه چنگ ميزنه كه دو رود باريك بر صورتم شكل مى گيره
جامعه
منو فرارى مى كنه چندان كه دوست دارم در گوشه ى يه آسايشگاه روانى معتكف بشم  جايى كه سكوت باشه و سكوت تا لحظه اى كه مرگم برسه و راحت بشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...