۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

درد دل4

سخته که بفهمی یه عمر اشتباه می کردی. خوب حق هم داری. چه چیزمون شبیه بقیه بود که فهم و درکمون باشه؟ نه بچگی مون شبیه بقیه بود نه نوجوونیمون نه جوونیمون و نه.... وقتی درست فکر می کنم ما زندگی نکردیم اما می تونستیم زندگی کنیم و نکردیم؟؟؟ تا چشم واز کردیم که انقلاب شده بود و مملکت قاراش میش بود. نه می تونستی مذهبی باشی و نه نباشی. نه می تونستی روشنفکر باشی و نه نباشی. نه از دنس زمان شاه خبری بود و نه از حوزه علمیه ی بعدش. ما بودیم و بلاتکلیفی. 
هنوز کلاس اول نرفته جنگ شد و هزارمصیبت . خانواده از روشنفکری افتاده بودن به دامن مذهب اما ما نه خوشی های مذهبی ها رو داشتیم و پسر و دختر بازی های قشر مذهبی رو و نه مثل آدم از این مملکت رفتیم پیش دایی مون تا یه زندگی راحت داشته باشیم. با افراط و تفریط های آنچنانی تنها برادرم رو فرستادیم جبهه و مامان و پدر هم به خاطر نگرانی هاشون برای برادرم ، هر روز به یه بهونه رفتن جبهه. 
اما هنوز جنگ و جبهه و بمباران و موشک باران دنبالمون دارن میان. وقتی گله می کنم خواهرم میگه ولش کن تموم شده. اما نشده. خودش هم قبول داره که تموم نشده. هنوز موشک باران برای ما ادامه داره. نمونه اش نیمه ی شعبان یا همین عید فطر که از ترس، قلبم آرام و قرار نداشت یا همین دکتر و دوا و درمون برای این خاطرات لعنتی. بزرگان ما اشتباه کردندو ما متاسفانه همون اشتباه رو هر روز و هر روز تکرار می کنیم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...