دو سهروزه که حسابی داغونم. نمیدونم اما راستش روزی که گودر رو بازکردم و شروع به نوشتن کردم احساسم این بود که اینجا کسی به کسی کاری نداره و همه مثل همایم و کسی شروع به فخرفروشی و خانوادهی من و خانوادهی تو یا تحصیلاتِ من و تحصیلاتِ تو نمیکنه. کسی نمیاد خودش رو مطرح کنه، کسی نمیاد... اما اشتباه بود.
دلم گرفته، دلم خیلی گرفته. انتظارِ این رفتارها رو نداشتم اما چه میشه کرد؟ من هم خیلی رنجور شدم. رنجور و خسته. فصلهای زندگیِ من خیلی تند دارن میگذرن و مجال آرامش به من نمیدن. خیلی سریع میگذرن. خیلی خستهام. از انتخابات تا 18 تیرِ 1388؛ از 18 تیر تا جمعه؛ از جمعه تا روز قدس و 13 آبان و 16 آذر، و بدترین روزِ زندگیام: عاشورا. هنوز داغونم چه جسمی و چه روحی. آیا علاجی هست؟
اما از این لوسبازیهای آدمهای مهم خسته شدهام. شاید اگه بدونن وضعیت جسمیِ من، سنِ من، و روحیهی من اجازهی این لوسبازیها رو به من نمیده اینهمه خودشون رو به رخِ من نمیکشیدند اما... . یکی نیست بهشون بگه خوب تو که اینهمه نگرانی که ما اسم و رسمت رو بدونیم چرا با یه ایمیل الکی نیومدی؟ چرا به ملت میگی بهت ایمیل بزنن؟
دلم گرفته و خستهام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر