چنان می روم
که انگار کنی
که هرگز نبوده ام
چنان دست می کشم
که باور کنی
که مرده ام
چنان چشم می پوشم
که یقین کنی
که هرگز نداشته ام
من
برای تو
به خاطر تو
در هوای تو
همه چیز را می بخشم
و با دستانی خالی
با کوله ای تهی
با چشمانی باران زده
می روم
همچون پرنده ای که هرگز نبوده است
که انگار کنی
که هرگز نبوده ام
چنان دست می کشم
که باور کنی
که مرده ام
چنان چشم می پوشم
که یقین کنی
که هرگز نداشته ام
من
برای تو
به خاطر تو
در هوای تو
همه چیز را می بخشم
و با دستانی خالی
با کوله ای تهی
با چشمانی باران زده
می روم
همچون پرنده ای که هرگز نبوده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر