۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

سلاخ خانه


بغضی در گلو
دردی در حنجره
می دانی که لب از لب باز کنم
دریای متلاطم چشمانم
موج موج ساحل گونه هایم را خواهد شست
بگذار دیگران
با دشنه های آخته
شرحه شرحه ات کنند
بگذار دیگران
روحت را
جسمت را
افکارت را مثله کنند
من و تو می دانیم که دردِ من
دردِ بی نامی نیست
دردِ من دردِ مردمانی است که
روح و جسم یکدیگر را شمع آجین می کنند و آن را با صداقت و رک گویی توجیه می کنند
دردِ من دردِ سلاخ خانه ایست که گوسفندانش خود تیغ سلاخی در دست میگیرند و یکدیگر را می کشند
و قصاب بی هیچ نگرانی
با لبخند
با شعف به این مرثیه می خندد
بگذار دیگران برما بخندند
من هرگز عافیت طلب نبوده ام
ما را به میهمانی تمسخر و دروغ دعوت کرده اند
بیا برویم دل من
بیا که ما در این میهمانی وصله ی ناجوریم
بیا برویم

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...