۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

کابوس های من1

آسمان تاریک است
بازهم خانه را میگردند
می دانم حسین نیست
می دانم که جایش امن است
می دانم که هیچ کس نمی تواند آزاری به او برساند
اما
می دانم کامپیوترم پر است از مطالبی که اگر ببینند دستگیر می شوم

آسمان تاریک است
مردها خانه را به هم ریخته اند
خانه شلوغ است
نامی ، نوشین و هزاران مامور
می دوم
تند و سریع می دوم
با عجله تنها به فرار می اندیشم

آسمان تاریک است
یک بسیجی به دنبال من است
هیکل بزرگی دارد
ولی از من سریع تر است
من انگار ساعتهاست که می دوم
مرد در نیم قدمی من است

آسمان
زمین
جهان تاریک است
مرد با تمام قدرتش می زند
مرد با هرچه در دست دارد می زند
دیگر حتا نمی توانم نفس بکشم




با درد
با اشک
با نفسهای تند و احساس خفگی
بیدار میشوم
جهان تاریک است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...