حقیقتش اینه که گاهی همه ی ما دوست داریم یه آغوش گرمی باشه و توی بدبختیا، توی ناراحتیا، توی خوشحالیا حتا ، توی آغوش گرمش پناه بگیریم، گریه کنیم ، ضجه بزنیم ، احساس آرامش کنیم ، صدای قلبی رو بشنویم که برامون لذت بخشه و حتا با صدای قلبش بمیریم.
این طبیعت بشره هرچند که جامعه ی سنتی بخواد کتمانش کنه یا از تو بخوان که به دروغ چیزی ازش نگی یا حتا خودت رو بالاتر از بشر تصور کنی و بهش نیاز نداشته باشی. امروز داشتم به همین ها فکر می کردم و به این که من چنین آغوشی رو کم دارم. خصوصن توی این روزهای سخت نیاز داشتم کسی باشه که آغوشش پناهگاهم باشه و متاسفانه این رو با صدای بلند گفتم. متاسفانه مادر روشنفکر من درک نکرد و الان چندین ساعته که با جدی و شوخی داره همین حرف رو توی سرم میزنه
چنین شانسی دارم من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر