در آینه، دوباره، نمایان شد:
با ابرِ گیسوانش در باد،
باز آن سرود سرخِ «انا الحق»
ورد زبان اوست.
تو در نماز عشق چه خواندی
که سال ها ست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند.
نامِ تو را به رمز،
رندانِ سینه چاکِ نشابور
در لحظه های مستی
- مستی و راستی -
آهسته زیرِ لب
تکرار می کنند.
وقتی تو،
روی چوبه ی دارت،
خموش و مات
بودی،
ما:
انبوهِ کرکسانِ تماشا،
با شحنه های مأمور:
مأمورهای معذور،
همسان و هم سکوت
ماندیم.
خاکسترِ تو را
بادِ سحرگهان
هرجا که برد،
مردی زخاک رویید.
در کوچه باغ های نشابور،
مستانِ نیم شب، به ترنم،
آوازهای سرخِ تو را
باز
ترجیع وار زمزمه کردند.
نامت هنوز ورد زبان ها ست.
دکتر شفیعی کدکنی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر