۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه

یک خود غمگین

خودم رو بغل می کنم و می گم: نگران نباش بالاخره تموم میشه
هنوز عادت نکرده به این دنیا، خسته شده و من درکش می کنم
بغلش می کنم و می گم: ببخش که جسمم زودتر از موقع پیر شد
ببخش که می خوای بچرخی و من نمی تونم
ببخش که می خوای بخندی و سنم بهت اجازه نمی ده
ببخش که می خوای شاد باشی و توی کشوری هستیم که نمی تونی
ببخش اگه زود پیر شدم
خودم رو بغل می کنم و با هم گریه می کنیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...