اگر بخواهم امروزم را خوب بررسی و تحلیل کنم روز مزخرفی بود که چشمام باز نمی شد یک انسان وارسته هم نقل همون ضرب المثل مسخره ی رفتیم خونه ی خاله دلمون واشه و ... شد و حسابی دلمان پوسید اما یک کتاب از برتراند راسل بود که بیش از مطالعه باید بگویم که مشاهده کردیم و دلمان به اندازه ی اندکی باز شد نام مبارکش هم الفبای شهروند خوب یا چیزی در همین مایه ها بود که زیبا بود
اما از سوی دیگر روز مسخره ای بود که از اول صبح تا الان خوابم می آمد اما در حقیقت چشمانم سرماخورده اند و باز نمی شوند حالا هم نمی دانم این چیزها را چرا می نویسم فکر کنم به بیماری مازوخیسم هم دچار شده ام که چشمانم را آزار می دهم و خوش خوشانم می شود .
توصیه ی علمی: زیر کولر نخوابید و از گرما هلاک شوید تا چشمتان سرما نخورد
توصیه ی اخلاقی: برای آنکه در حال و روزتان کسی گند نزند در هنگام دلگرفتگی به کسی تلفن نزنید
توصیه ی همین جوری: من خوابم میاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر