۱۳۹۲ تیر ۲۰, پنجشنبه

زندگی می کنیم

امروز رفته بودم خرید، مامان کلی سفارش داده بود که باید می خریدم ، از مواد شوینده تا مواد خوراکی ، طبیعی بود که باید با کلی فروشنده و خریدار برخورد داشته باشم و جالب بود که نه دیگه کسی عصبانیم می کنه و نه مشکلی برام پیش میاد. تازگیها احساس می کنم نگاهم به آدم ها متفاوت شده، یه نگاه دلسوزانه !
وقتی می بینم صندوقدار چقدر سرش شلوغه که حتا نمی تونه درست حرف بزنه و از صورتش خستگی میباره یا کودکی که به مادرش التماس می کنه که چیزی رو بخره یا پدری که زیر بار خرید کمرش خم شده و با هزار تا کارت می خواد مبلغ رو تهیه کنه دلم می سوزه برای آدم ها ، برای کسانی که یه عمر جون می کنن تا زندگی کنن در حالی که زندگی همین لحظاتیه که دارن جون می کنن بدون این که از زندگی لذتی برده باشن.
راستی چند نفر از ما داریم زندگی می کنیم؟؟ چند نفرمون زیر بار این زندگی له شدیم؟ و چند درصد از جمعیت همین مملکت اصلن با خبر نمی شن چند میلیارد به حسابشون ریخته شده یا از حسابشون برداشت کردن
مملکت عجیبی که نام امام زمان برخودش داره و .... بگذریم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...