۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

خوابی مالامال از درد

خواب ها در امتداد واقعیت اند ، در مسیر دغدغه ها ، در تداعی اتفاقات روزمره و گاه آنچه هر روز در ذهن و فکرت درگیرشان هستی حتا بدون آنکه بدانی ، با آنکه همه فکر می کنند از یاد برده ای بعد از دو سال غربت نشینی و اقامت در جایی که از نظر همه بهترین است.
دیروز حسین حرفی زد که دلم را به آتش کشید، برای خودش ، برای همه ی ما مردمان این سرزمین که چه اینجا مانده باشیم و چه رفته باشیم بازهم بعد از سالها مصیبت هایمان را همراه داریم و با ذهن و روح مان در خواب و بیداری به دوش می کشیم. گفتم نگران نباش ما هم میایم پیشت، گفت دیشب خواب دیدم اومدن باز دستگیرم کنن، اومده بودن اینجا که منو برگردونن ایران . اما من خوشحال بودم که بازم شماها رو از نزدیک می بینم.
گریه کردم. به پهنای صورت اشک ریختم که چه ملتی هستیم ، همه ی ما خواه ناخواه مصیبت های یک نظام غلط را همواره بردوشِ روح و جانمان حمل می کنیم حتا اگر به روی مان نیاوریم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...