۱۳۹۲ تیر ۲۲, شنبه

چاه مدرن من

میدونی هیچی بدتر از این نیست که خودت توی تخیلاتت از یه عده که باهاشون حرف زدی نون و نمک خوردی، بحث کردی، خندیدی، توی ترس هاشون، توی شادی هاشون شریک شدی؛فکر کنی دوستت هستن. فکر کنی می تونی بهشون بگی دوست اما... ببینی براشون ارزنی ارزش نداری
نمی دونم هیچوقت با آدما زیاد قاطی نشدم اما هر کاری از دستم براومده برای همه انجام دادم،اما دقت که می کنم می بینم هیچوقت دوستی نداشتم غیر از خواهرم  که مثل مادر برام بوده. گرچه اونم باز حرمتش رو حفظ کردم هیچوقت از یه حدی نزدیک تر نشدم. حالا فکر می کنم این حفظ حرمت ها ، این خجالتی بودنا شاید همین ها باعث صمیمی نشدن بوده گرچه دیگه سنم هم از این حرفا گذشته اما
یه دوست می خواستم که سر بذارم روی شونه اش و درد دل کنم . یه دوست می خواستم که وقتی میگم از تاریکی می ترسم از شبهای دیروقت بیرون از خونه می ترسم لبخندی بزنه و بپرسه چرا؟ و من براش از شبهایی بگم که بمباران بود از شبهایی بگم که من تنها بودم و رعد و برق میزد از شبی بگم که راننده داشت منو می دزدید و از ماشین بیرون پریدم و تمام صورتم زخم شد، از...
اما نه دوستی هست و نه شانه ای و نه درد دلی بازم دم این بلاگ گرم که چاه مدرن من شده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...