همیشه از زیر زمین خونه ی همسایه صدای دفه یا همون شونه میومد و ما کودکانِ بازی، با سر به هوایی و شیطنت کنار پنجره ی کوچکی که زیر زمین را به نور کوچه متصل می کرد می نشستیم و به این صدا گوش می کردیم. بین خودمون تصور می کردیم که ما هم بافنده ایم و نخ و چنگال از خونه کش می رفتیم و در خیالمون فرش می بافتیم .
همیشه صدای شانه میومد من چقدر دوست داشتم به دار دست بزنم اما بزرگترها تفکرات خودشون رو داشتن. قالی بافی از نظر اونها کار پستی بود و از نظر ما کاری سحرانگیز. از نظر اونا درست نبود که ما دستمون رو خراب کنیم و از دید ما مثل نقاشی بود، زیبا و جادوگرانه.
این روزها از اتاق من صدای شونه میاد ودار قالی به من لبخند می زنه . دلخوشی های من کوچیک و سردستی هستن مثل همین دار مثل همین روزهایی که دلم به لبخندهای آدما خوشه مثل ... صدای قناری صدای آب و صدای شونه ی قالیبافی
همیشه صدای شانه میومد من چقدر دوست داشتم به دار دست بزنم اما بزرگترها تفکرات خودشون رو داشتن. قالی بافی از نظر اونها کار پستی بود و از نظر ما کاری سحرانگیز. از نظر اونا درست نبود که ما دستمون رو خراب کنیم و از دید ما مثل نقاشی بود، زیبا و جادوگرانه.
این روزها از اتاق من صدای شونه میاد ودار قالی به من لبخند می زنه . دلخوشی های من کوچیک و سردستی هستن مثل همین دار مثل همین روزهایی که دلم به لبخندهای آدما خوشه مثل ... صدای قناری صدای آب و صدای شونه ی قالیبافی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر