۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

قالیبافی

همیشه از زیر زمین خونه ی همسایه صدای دفه یا همون شونه میومد و ما کودکانِ بازی، با سر به هوایی و شیطنت کنار پنجره ی کوچکی که زیر زمین را به نور کوچه متصل می کرد می نشستیم و به این صدا گوش می کردیم. بین خودمون تصور می کردیم که ما هم بافنده ایم و نخ و چنگال از خونه کش می رفتیم و در خیالمون فرش می بافتیم .
همیشه صدای شانه میومد من چقدر دوست داشتم به دار دست بزنم اما بزرگترها تفکرات خودشون رو داشتن. قالی بافی از نظر اونها کار پستی بود و از نظر ما کاری سحرانگیز. از نظر اونا درست نبود که ما دستمون رو خراب کنیم و از دید ما مثل نقاشی بود، زیبا و جادوگرانه.
این روزها از اتاق من صدای شونه میاد ودار قالی به من لبخند می زنه . دلخوشی های من کوچیک و سردستی هستن مثل همین دار مثل همین روزهایی که دلم به لبخندهای آدما خوشه مثل ... صدای قناری صدای آب و صدای شونه ی قالیبافی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...