۱۳۹۲ مرداد ۱۲, شنبه

احمدی بای بای

باید خوشحال باشم اما نیستم، باید سرشار از هیجان فردا باشم اما هیچ هیجانی نیست، باید از رفتنش از کنار گذاشتنش از نبودنش شاد باشم اما... کدامیک از ما خوشحالیم؟ کدامیک از ما احساس شادی می کنیم؟ مگر هشت سال از زندگی ما به تاراج نرفت؟ مگر هشت سال را بر ما حرام نکردند؟ پس چرا خوشحال نیستیم؟ از رفتنش از نبودنش از این که ...
چهارسال پیش توفانی درگرفت، چهار سال پیش ما با تجربه ی چهارسال قبلش گفتیم نمی خواهیم، گفتیم دروغگوست گفتیم کشور را به دره ای می اندازد که بیرون آوردنش دشوارتر از هشت سال جنگ است. نخواستند بشنوند ، نخواستند ببینند، نخواستند... اینک مثل جنگ زدگانی هستیم که بر ویرانه ی کشت و زرع خود بازگشته ایم ، نه زمینی باقی است ، نه کِشتی ، نه زرعی و نه عزیزانی که بر این زمین کار می کردند و غریو شادی سرمی دادند.
اینک نه سهراب هست و نه کیانوش، نه حسین هست و نه محمد، و تنهای زخم خورده و رنج زندان دیده را یارای خندیدن نیست. قلب های ما ، تک تک ما رنج این چهار سال را حتا اگر مرهم نهد اما برخی زخم ها هرگز ، هرگز التیام پذیر نیست، هیچ یک از ما کهریزک را از یاد نخواهد برد، هیچیک از ما حصر رهبرانمان، تعدی به عزیزانمان را از یاد نخواهد برد. چگونه خوشحال باشم از رفتن کسی که کشور و مردمی را به ورطه ی ورشکستگی اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی رساند. گیرم که احمدی نژاد رفت با دزدی و دروغ و اختلاس نهادینه شده در این کشور چه باید کرد؟ گیرم که رفت با رسوبات فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی آن چه باید کرد؟ گیرم که شخص رفت آیا این ویرانه به این آسانی آباد خواهد شد؟
نظرکرده رفت اما... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...