میگی پیر شدم
میگی شکسته شدم
می گی انقدر فکر و خیال می کنی که شکسته شدی
صورتت
دستات
می گم راست میگی
حقیقتیه که پیر و شکسته شدم
خب حقیقتش رو بخوای جوون هم نیستم
اما
فکر کن خونه نشین بشی
جسمت پر از درد باشه
برادرت مجبور به ترک ایران بشه و همیشه دلشوره ی بی پولی اون رو داشته باشی
مراقب مادرت باشی و غصه ها و دردهاش روی سرت هوار بشه
و تازه یک ماه از فوت داییت
اونم در اثر همون سرطانی که پدر بهش مبتلا شد و رفت
بگذره
و باز انتظار داری من شکسته نشم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر