می آفرینم ات
هر شب
با تار و پود خیال
با رگ و ریشه ای از عشق
می آفرینم ات
با مهر
با تصوری عاشقانه و آرام
با غزل
می آفرینم ات
از شیر و شکر
از آسمان و دریا
از خاک و آتش
با سینه ای به فراخی کهکشان ها
با قلبی به وسعت دشت ها
با محبتی چون نسیم و عطر بهار
با عشقی توفانی و پرسودا
و آنگاه
آنگاه در مقابلم می ایستی
لمست می کنم
نوازشم می کنی
سر بر سینه ی کهکشانی ات می گذارم و آرام آرام در تو ذوب می شوم
در آغوشت می کشم و به خواب می روم
و تو آهسته آهسته به ذهنم باز می گردی تا چشم صبح به ما نیفتد
خورشید چشم زخمی به ما نزند
تو در درونم خانه داری ای عشق
هر شب
با تار و پود خیال
با رگ و ریشه ای از عشق
می آفرینم ات
با مهر
با تصوری عاشقانه و آرام
با غزل
می آفرینم ات
از شیر و شکر
از آسمان و دریا
از خاک و آتش
با سینه ای به فراخی کهکشان ها
با قلبی به وسعت دشت ها
با محبتی چون نسیم و عطر بهار
با عشقی توفانی و پرسودا
و آنگاه
آنگاه در مقابلم می ایستی
لمست می کنم
نوازشم می کنی
سر بر سینه ی کهکشانی ات می گذارم و آرام آرام در تو ذوب می شوم
در آغوشت می کشم و به خواب می روم
و تو آهسته آهسته به ذهنم باز می گردی تا چشم صبح به ما نیفتد
خورشید چشم زخمی به ما نزند
تو در درونم خانه داری ای عشق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر