۱۳۹۱ آبان ۲۵, پنجشنبه

یک کتاب قدیمی و خوب

کتاب « شوایک سرباز پاک دل » یکی از قسمت های داستان های دنباله داری است که «یاروسلاو هاشک » به صورت طنز تلخ و انتقادی در مورد وضعیت جامعه و جنگ در کشور چک ، نوشت. این سری داستان ها که قهرمان شان شخصیت « به ظاهر» سفیه و نادانی به نام « شوایک » است به وضعیت جامعه ای می پردازد که در آستانه ی جنگ جهانی اول است و جنگی که در واقع هیچ ربطی به جامعه ی چک ندارد اما به دلیل اینکه در آن زمان چک یکی از کشورهای تحت استبداد اتریش بوده، مجبور است در جنگی ناخواسته شرکت کند .
شوایک می گوید: با عرض بندگی به استحضارتان می رسانم من سفیه مطلق هستم....
در حقیقت نمی توان روی این حرف چندان صحه گذاشت شوایک در این داستان ها شخصیتی شبیه بهلول دارد انسانی که خود را به سفاهت زده تا با رندی تمام تابلوی تمام عیار جامعه ی خود باشد و زبانی برای بازگویی مشکلات.
ترجمه ی « ایرج پزشک زاد» هم خوب و روان و دلنشین است . اگر از برخی استثناءها بگذریم جالب و مفرح است . من که از کتاب لذت بردم امیدوارم شما هم لذت ببرید.
قسمتی از کتاب:
.... وقتی اربابش، بعد از نیمه شب به خانه برگشت گزارش کار روزانه اش را به این شرح خلاصه کرد:
با عرض بندی به استحضارتان می رسانم، سرکار ستوان، همه چیز مرتب است، غیر از گربه تان که یک کار خیلی بدی کرد و قناری تان را خورد.
لوکاش فریاد زد: چی گفتی؟
_ با عرض بندگی به استحضارتان می رسانم، سرکار ستوان، که موضوع را در سه کلمه توضیح می دهم. من می دانستم که گربه ها از قناری خوششان نمی آید و دستشان برسد یک بلایی به سرش می آورند. به این جهت فکر کردم بگذارم شان پیش هم که رفیق بشوند و به خودم گفتم که اگر گربه بخواهد شلوغ کند یک درسی بهش می دهم که زندگی کردن را یاد بگیرد، برای این که من حیوانات را خیلی دوست دارم. توی خانه ی ما یک کلاه فروش می نشست که برای تربیت کردن گربه اش سه تا قناری از دست داد، اما عاقبت نتیجه به حدی خوب بود که گربه اجازه می داد قناری روی گرده اش بنشیند. من هم خواستم کار آن کلاه فروش را بکنم، قناری را از قفسش در آوردم و جلوی دماغ گربه گرفتم. اما این گربه ی لعنتی پیش از این که بتوانم حرکتی بکنم یک گاز محکم گرفت و پرنده ی بیچاره بی کله شد. من خیال نمی کردم که گربه ی شما یک همچه قساوتی داشته باشد. اگر یک گنجشک بود حالا یک حرفی، ولی قناری! اگر می دیدید که چطور این گربه با لذت بال و پر و همه چیز را می جوید و از خوشی خور خور می کرد! می گویند گربه ها سواد موسیقی ندارند و در نتیجه چهچه قناری را دوست ندارند، برای این که از آوازش چیزی سرشان نمی شود.....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...