۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

دست گچی


عادت داشتم روزی یه چند کلمه هم شده بنویسم و عقده گشایی کنم . گاهی حتا سر روی شونه ی کلمات می ذاشتم و حسابی گریه می کردم . برای آدم تنهایی مثل من این تنها راه حله. اما این روزها با این دست گچ گرفته اصلن نمی تونم حرف بزنم انگار زبونم بسته شده. خیلی حرفا توی دلم مونده کلی بغض توی گلوم سنگینی می کنه اما مثل یه آدم لال شدم حتا احسااس می کنم این کلمات حق مطلب رو ادا نمی کنن. دوست دارم این گچ لعنتی رو بکوبم روی کیبورد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

یک گوشه دنیا

 کشوری یک گوشه از دنیاست که فراموش شده یک گوشه از دنیاست که حتا خدا هم اونو فراموش کرده یک گوشه از دنیاست که مردمش وجود ندارن هیچ دعایی به آ...