دیگه مثل قدیما نیست . می دونم که دیگه پیر شدم و سنی ازم گذشته برای همین دوست ندارم با یه آدم خیلی جوونی دوست بشم که بعد از این که دلش رو زدم بهم بگه: می دونی از اولش هم دلم سوخت که باهات دوست شدم
یا وقتی یه مدت گذشت بگه: می دونی عزیزم من خیلی دوستت دارم هااااا اما دوستام مسخره ام می کنن
یا با هزار زور و زحمت ما رو ببره پیش روانشناسش و اون یارو با وقاحت تمام جلوی روی من بهش بگه: با مامانت دوست شدی؟؟
حالا هر چقدر هم که من بگم غلط کرده اما بازم ناراحت می شم .
امسال تصمیم گرفتم برم مسافرت . تنهایی بار سفر ببندم و برم مسافرت . شاید اوایل نتونم راه برم شاید مجبور باشم توی مسافرخونه تک و تنها بشینم و آسمون رو نگاه کنم اما باید از این حالت خودم بیرون بیام . درک آدمها سخته و من اعصاب این رو ندارم که یکی بخواد اذیتم کنه
یا وقتی یه مدت گذشت بگه: می دونی عزیزم من خیلی دوستت دارم هااااا اما دوستام مسخره ام می کنن
یا با هزار زور و زحمت ما رو ببره پیش روانشناسش و اون یارو با وقاحت تمام جلوی روی من بهش بگه: با مامانت دوست شدی؟؟
حالا هر چقدر هم که من بگم غلط کرده اما بازم ناراحت می شم .
امسال تصمیم گرفتم برم مسافرت . تنهایی بار سفر ببندم و برم مسافرت . شاید اوایل نتونم راه برم شاید مجبور باشم توی مسافرخونه تک و تنها بشینم و آسمون رو نگاه کنم اما باید از این حالت خودم بیرون بیام . درک آدمها سخته و من اعصاب این رو ندارم که یکی بخواد اذیتم کنه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر